سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاتیــــــ ــا
 
لینک دوستان

نکات قبل از خواندن !

لطفا ... لطفا ... وباز هم لطفا !

از این به بعد وقت خوندن پست های این وبلاگ فراموش کنید که صاحب این خط خطی ها رو میشناسید !

فکر کنید وبلاگ غریبه ست ...

ممنون ...

 

*******

دست شده ام از زندگی

طوری که انگار

هر لحظه آماده ی رفتنم ...

و دیگر هیچ کار نیمه تمامی در این دنیا

برای دلم باقی نملنده

اکسیژن دیگر پاسخ گوی این حجم عظیم دلتنگی نیست

واژه هایم راکد شده اند ...

حس ِ تکرار تاریخ دارد می کُشد مرا ...

حس تکرار روزهایی که حس سرگردانی مرداب ِ فروبردن روحم میشد ...

دوباره سرگردان

دوباره راه گم کرده

دوباره در راه مانده

دوباره سر به مُهر مانده

دوباره همان روزهایی که گیج و مبهوت

خیابان ها را قدم میزنم و آهنگ های روی مدیا پلیر گوشی پشت هم عوض میشوند بدون آنکه بفهمم چه می خواند

دوباره همان روزهایی که کوچکترین صدایی راتحمل نمیکنم

همان روزهایی دلم فقط " هیچ " میخواهد ...

کاش بگذرد زودتر این روزها ...

روزهای اغمای دلم ...

روزهای ِ دق کردن ...


[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 11:31 صبح ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

22 شمع میشمرم و میگذارم کنار ...

دور تا دورم را شمع گرفته

دایره وار شمع را میچینم

خودم هم در مرکزیت این سرگردانی نشسته ام

شمع ها را روشن میکنم ...

ساعت دارد به 00:00 نزدیک میشود

این یعنی تمام شدن 15 اسفند

و یعنی تمام شدن روزی که میگویند تولد من است

و نه "تو" تبریک گفتی

و نه تمام  ِ " او " هایی که ادعای ِ دوست داشتن دارند !

حتی آدم هایی با یک سقف مشترک هم یادشان رفته بود ....

پنجره را به بهانه ی گرمی هوا کمی باز میکنم ...

و ادعا میکنم فراموش کرده ام پنجره را ببندم و میروم ...

باد شمع ها را خاموش میکند ...

اینطور دیگر مجبور نمیشوم

شمع های تولدی را خاموش کنم

که تبریک نگفتی ...

و سرگردان ِ لحظه ی ِ آروزی ِ وقت ِ فوت کردن  ِ شمع ها شوم ...

تولدم مبارک ...

تشکر نوشت :

یک دنیا ممنون از تمام دوستایی که تولدم رو تبریک گفتن :)


[ پنج شنبه 92/12/15 ] [ 11:19 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

من

نگران ِ خودم هستم

بیش تر از همیشه ...

نگران ِ من ِ وجودم ...

.

.

.

.

پ.ن : 

هر شب کابوس ِ سقوط میبینم ...

پ.ن :

خیلی نگران خودمم ....


[ سه شنبه 92/12/13 ] [ 10:5 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]
[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 11:12 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

من و این روزهایی که با خورشید قهر است

و دنیا دنیا بغض  ِ روی دست مانده ...

و من به اندازه ی ِ تمام  ِ کلافگی تو از این حس ِ سمج  ِ من

این روزها از زندگی بیزارم ...

و تمامیت  ِ دلتنگی  ِ خود را

پشت ِ لبخند دروغی پنهان کردم

این روزها باید کاری کنم

برای تو

برای تمام کلافگی هایت

برای سر درد هایت

برای خستگی هایت

برای آشفتگی هایت

باید کاری بکنم

همیشه عشق آن نیست که تا آخرش بمانی مث ِ کوه 

گاهی هم باید بروی تا ثابت کنی چقدر عاشقی

و رفتن سخت تر ست

باید بروم که خوبی هایت را جبران کنم

باید بروم که بار سنگین تحقیر را کمی هضم کنم

باید برم که ....

وقتی از تمام بودن هایم کلافه ای باید برم

وقتی تمام بودنم پُر شده از ضعف باید بروم

وقتی می خواهی بروم باید بروم

اما یک چیزی جا می ماند هنوز ...

خط خطی هایی که ممکن ست زبانم لال خط بزنند ثانیه هایت را

این بار

"""  قـــــلمــــــ را میشِـکَنَم

می نشینم کُنج  ِ گوشه ای که دیگر

عطر   ِ  تلخ   ِ  تنهایی  ام به هیچ جای این دن یا نرسد ... """

 

و تو میدانی

شکستن قلم برای من

یعنی گذشتن از تمام  ِ خودم ...

و این برای این روزها که به انتهای  ِ بی نهایت ِ خط دیوانگی رسیدم عجیب نیست ...

تو هیــــــــــــــــــــــــچ وقت نخواهی توانست که حال این روزهای من را لمس کنی !

درک اینکه حتی دیدن واج های اسمت هم آشفته ام می کند برای تو خنده دار است ...

درک این که چشمان  ِ ضعیف  ِ من اسم تو را خوب رصد می کند سخت است

درک اینکه این روزها خیلی ها شبیه تو هستند سخت است ...

.

.

.

من قلمم را هم میگذارم کنار

و تو فکر کن فراموش کرده ام

و حتی شاید فکر کنی که با آن همه تَب چقدر زود مسکن  ِ دوری جواب داد و درمان شد دیوانگی هایم ...

نذر کرده ام ...

که اگر 22ام عازم شوم و جوابم ندهند و دست خالی برگردم ... نمیدانم بعد آن چه خواهد شد ...

نذر کرده ام  و این بار را فقط برای نذرم دارم این همه راه را می روم که شاید جوابی اینجا پیدا نشد را آنجا پیدا کنم ...

من هنوز این حرف را با یک یقین عجیبی میگویم که دعای تو در حق من حتما اجبت خواهد شد

دعا کن برسم به چیزی که بخاطرش عازمم ...

بعد از همان جا که برگردم روی زمین فقط خودم برمیگردم و خود  ِ خودم !

بی قلم ! بی حضور ! سکوت  ِ سکوت !

با دل و بی دلش دیگر ...

باید این سکوت آنقدر بسوزاندم که به آسمان برساند مرا ...

این زندگی خیلی چیزها به من بدهکار است ...

بعد از این اما دیگر برایم مهم نیست حتی اگر دنیا به اخر رسیده ....

دنیای من خیلی پیش از این حرفا به پایان رسید ...

این ها را دارم با یک سکوت  ِ عجیبی برایت می نویسم ...

اگر هم خیلی طولانی شده بگذار به عنوان آخرین نامه ...

بعد از این آنقدر نباشم که ....

شاید روزی دلت برای دیوانه بازی هایم تنگ شود ...

می روم 

و

تا ابد

گوشه ی دلم منتظر یک معجزه 

خواهد ماند

دعایم کن ...

من  ِ دل شکسته ی ِ قلم شکسته ی ِ در راه مانده را ...

.

.

.

.

تا ابد اشک به راه خنده هایت ...

امضا : ـــسکوتـــ 

جهانم بی تو "الف " ندارد ...

هرگونه سوء استفاده از این متن پیگرد قانونی دارد !

 

کلام آخر :

دعا میکنم به چیزایی که خواستی برسی

دعا کن به همونجایی که تو می خواستی برسم

 


[ یکشنبه 92/12/4 ] [ 11:37 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

و مَ.ن معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ...
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 233501