سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاتیــــــ ــا
 
لینک دوستان

یا غیاث المستقیثین.....

می روم انقدر که دیگر هیچ چیزی باقی نماند.منم ویک آسمان ابی زلال ویک دشت از یاد خدا...برای نماز استغفارم تیمم نمی کنم.من باید زلال شوم.من باید پاک شوم.من باید غسل کنم.غسل توبه....

نسیم می وزد...روح در من جریان می یابد....ابر ها شکل گل های بنفشه شده اند.در دشت گل های مریم وشقایق می روید...مدهوش می شوم از بوی خدا...اختیار اشک هایم از دست هایم می رود.انقدر که می توانم با همین اشک ها غسل توبه ام را همین جا،درهمین دشت،زیر همین ابرهای بنفشه ای،مملوء از یاد خدا انجام دهم...

زانوهایم خم می شود از شدت شوق...من خدارا دارم....من همه ی دنیا را دارم...من زندگی را در مشت هایم دارم:)

من وقتی از همه ی دنیا فرار کردم و رسیدم به این دشت که شــکــسـ ـ ـ تــه بودم،پــشـــیمان بودم ونـــــادم.من زمین خورده بودم....مُعتَذِراََ تادِما،مُنکَسِرَا مُستَقیلا....برگشته ام!عذرخواه و پشیمان و دلشکسته و پوزش جو...مرا در می یابی ای پناه بی پناهان؟آه....چه سوالی....! مگر می شود تو که ارحم الراحمین هستی دست رد بزنی بر سینه ی بنده ی گناه کارت؟وقتی حتی ان زمان که غرق گناه بودم واز تو غافل،تو از من غافل نبودی.وتو *یا ودودی* و دراوج غفلت من *والشّاهِدَ لِما خفی عَنهُم، و بِرَحمَتِکَ اَخفَیتَهُ، و بِفَضلِکَ سَتَرتَهُ...وگواه اعمالی بودی که ازایشان ÷نهان می ماند و البته به واسطه رحمتت بود که آن ها را پنهان داشتی،واز روی فضل خود پوشاندی...*

پروردگار من تو اینگونه ای و من چه جاهلانه چشم بسته بودم براین همه بزرگی.وحالا بازگشته ام،حالا که مهمانم کرده ای می خواهم *واَن تُـــوَفِّــــرَ حظّی مِن کلَّ خَیر....ونیز میخواهم که بهره ام را وافر و سرشار گردانی از هر خیری*

یا الهی و سیدی  ومولای ومالک رقّی...من می خواهم ازامشب تا یک ماه بر سر سفره ی تو مهمان شوم.اما....روی سربلند کردن ندارم محبوبم....حس انسان نمک خورده و نمک دان شکسته را دارم.اینجا دراین دشت پراز یاد تو،زیر ابرهایی که شکل های بنفشه شده اند،میان گل های مریم وشقایق من دارم قالب تهی میکنم....ضربان قلبم درحد انفجار رسیده است...می دانی چرا؟چون یک لحظه ندای *لبیک* تورا شنیدم....ازشوق دارم قالب تهی میکنم پروردگارم.ای صاحب ومالک من....توشیطان را باان همه سال عبادتش از درگاهت راندی تنها برای اینکه به من انسان سجده نکرد ومن.....به کجا می روم اخر؟

دیر امدم.وقتی که روحم زخم خورده بود امدم.امدم ان هم با حالی مضطر امدم.بادلی مضطر وپریشان که هیچ مرهمی جز مهر ِ نگاه تو ندارد...

سهراب می گفت من وضو با طپش پنجره ها میگیرم...من اما میگویم من وضو با اشک ندامتم میگیرم

سهراب می گفت من نمازم را وقتی می خوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو،من اما میگویم من نمازم را وقتی می خوانم که محبوبم گوید *حی علی الصلاة*...تو بگویید بشتابید به سوی رحمت بی کران من چه جای بحث است!با پای جسم نه،با سر هم نه،با پاهای دل مضطر باید شتافت....

خدایا،می شنوی صدای مضطردلم را؟

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.


 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

***

مضطرنوشت: نردبان دلم شکسته است

می شودبرای من کمی دعا کنی؟

یااگرخدا اجازه می دهد،کمی بجای من خدا خدا کنی؟

راستش دلم مثل یک نماز بین راه،خسته وشکسته است

می شود برای بی قراری دلم سفارشی به ان رفیق با وفا(خدا)کنی؟

سکوت نوشت:اگر کارمندان بزرگوار ازم دلخور شدن همین جا معذرت میخوام

بغض نوشت:مُعتَذِراََ تادِما،مُنکَسِرَا مُستَقیلا

ملتمس نوشت:دعام کنید تو لحظه های نور....

سکوت نوشت:وقتی ماه رمضان میرسه حس سال تحویل به ادم دست میده.گذشت یکسال رو بیشتر حس میکنی.

حس اینکه باید حلال کنی وحلالیت بطلبی...حلالم کنید

شکرنوشت:من اول ماه رمضان سال گذشته یه نذری کرده بودم.یک سال تمام این تسبیح گردنم بود تا نذرم یادم نره(روزی 500تا صلوات)حالا یک سال گذشته.....من حاجتم رو گرفتم....خـــــــداجـــــونـــــــــــم شـــــــــــــــــــــــــــــکـــــــــــــــــــــــــرتـــــــــــــــــــ

ای بابا!ریا شد که:دی:)


[ جمعه 91/4/30 ] [ 12:24 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

من نه سیاسی هستم ونه از سیاست سر در می آورم!یک کلمه هم از اصطلاحات ان سر درنمی اورم.ولی فکر میکنم که جامعه ی اسلامی که دین شیعه بران حاکم است،باید عدالت علی(ع) هم در ان جاری باشد اما کو این عدالت؟ کجاست؟ تعجب کرده اید که الهه ی سکوت تابه حال این خط خطی ها نداشته؟برای این است که عصبانی ام!برای این است که نمی فهمم عدالت کجاست.جریان ازاین قرار است:

 من نمی فهمم چرا پدر ِ کارگر من باید حتی درگرمای طاقت فرسای ماه مبارک رمضان طبق روال عادی و همیشگی در سرکارش حاضر شود ولی کارمند محترم ِ این کشور به دلیل اینکه هوا گرم است وخدایی نکرده ایشان اذیت می شوند وخدایی نکرده تشنگی بران ها مسلط می شود واینکه اینان چون سحرها ازخواب بیدار می شوند وازخواب نازشان کسر می شود،اگر ساعت همیشگی در سرکار خود که زیر بهترین کولر هاست با کمبود خواب مواجه می شوند باید دیرتر ازهمیشه سرکار خود حاضر شوند؟

 

 

یعنی فشار کار بر یک کارمند بیشتر از یک کارگر که درمحیط باز و در معرض مستقیم افتاب قرار دارد است؟این کدام عدالت است؟عدالت را دراین قانون یکی برای من پیدا کند...یکی با یک حدیث،با یک ایه ی قران،با یک سخن یا روایت این قانون را برای من توجیه کند و ثایت کند این قانون در یک مملکت اسلامی بر خلاف عدالت که جزء اصول دین ماهست،نیست...

یا به من ثابت کنید این قانون خلاف عدالت نیست یا ثابت کنید فشا کار بر یک کارمند بیشتر است...یک کدام!

یک نفر مرا توجیه کند!یک نفر عدالت را توجیه کند!یک نفر قوانین نسبت به کارگرها را برای من با دینمان مطابقت بدهد.یکی برای من توضیح دهد چرا سهم پدر کارگر من تنها یک پیام ِ *ما دست تک تک ـ کارگران عزیز را می بوسیم* ان هم فقط در روز کارگر است و ان هم فقط از تلویزیون که اگر یک کارگر ان روز تلویزیون را روشن نکند ازهمین یک پیام هم سهمی نخواهد داشت

کارمندان بزرگوار!طلبه های گران قدر!یک نفر مرا توجیه کند...

دست هایت را می بوسم پدرم

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.


 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

***

 

مضطرنوشت: نردبان دلم شکسته است

می شودبرای من کمی دعا کنی؟

یااگرخدا اجازه می دهد،کمی بجای من خدا خدا کنی؟

راستش دلم مثل یک نماز بین راه،خسته وشکسته است

می شود برای بی قراری دلم سفارشی به ان رفیق با وفا(خدا)کنی؟

سکوت نوشت:اگر کارمندان بزرگوار ازم دلخور شدن همین جا معذرت میخوام


[ چهارشنبه 91/4/28 ] [ 10:1 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

تو حالم نپرس...تو بگو مهم نیست حال من چطور باشد...توبگو من بی منطقم و تمام زندگی ام پرشده از احساساتی که زندگی ام را به نیستی میکشاند....احساساتی بی سرانجام که تنها روح وجسمم را نابود میکند....توبگو...مهم نیست....من اما به احساس خودم یقین دارم...من به منطق خودم یقین دارم...من به اینکه شکسته ام حتی یقین دارم...

نمی خواهم از دوستت دارم هایی بگویم که تو گفتی و پایشان نایستادی و نمیخواهم از دوستت دارم هایی بگویم که بعد تو دلم هزار بار درخودش تکرار کرد....ازهمان یک دوستت دارمی میگویم که گفتم و انگار همان جمله نقطه ی پایانی بود برای *ما*...آه...چقدر درد دارد برای من این جمله ی کوتاه...ولی امروز اصل حرفم این هم نیست...این دردها نیست که دیگر کنار امدم با همه ی این ها...

اینجا هوا خوب است...حتی سکوت هم حالش خوب است!دیگر بهانه نمیگیرد...دیگر دلش نمی گیرد!دیگر نمی گوید چرا کسی به من سر نمی زند وکسی حالم را نمی پرسد.دراخرین گفت وگوی کوتاه با تو فهمید که دیگر بیشتر ازاین نباید غرورش را بشکند....*برای خودم کم کسی نیستم*...محض اطلاع گفتم

درست است که من در قماری بزرگ تمام احساسم را به زندگی باختم...درست است که این جا شده سرزمین یه روح سرگردان ولی هوا خوب است وحال سکوت نیز خوب است....من احساسم را باختم پس نمی تواند کسی مدعی شود من دارم زندگی را با احساسات بچگانه اشتباه میگیرم....اینجا هوا خوب است!من می سوزم اما باز هم هوا خوب است!من اینجا ذره ذره ذوب می شوم اما باور کن بازهم اینجا هوا خوب است...می دانی چرا؟چون که من دیگر یاد گرفته ام که چگونه شکر اضافه کنم به قهوه ی این زندگی تا طعم تلخش کمتر اذیتم کند وحتی گاهی قهوه را تلخ سرمیکشم ان هم لاجرعه!می دانی چرا؟برای انکه روی این زندگی را کم کنم....

از ترحم بیذارم و از عذاب وجدان گرفتن هایت خسته....وعکس العمل هایت که دیگر گفتن ندارد....اصلا چرا من تورا (ببخشید شمارا) امروز مخاطب قرار داده ام...بخشید!عذرم را بپذیرید!کسی را مخاطب خط خطی ها قراردادن که وجود خارجی در زندگی ات ندارد اشتباه است!!این قانون خط خطی های من است...

مخاطب من ثانیه هایم:

می دانم خسته ای.می دانم گاهی جان کنده ای تا بگذری وگاهی نفس کم اوردی و گاهی ....می دانم!تحمل کن!روزهای خوب در پیش است.من به تو قول می دهم ازاین پس خودم بیشتر دردها را تحمل کنم تا توکمتر خسته شوی...ولی یک خوهش ازتو دارم.همیشه همین گونه مضطر بمان...برای سعی بین ِ بین الحرمین مضطر بمان عزیزم....شاید که ارباب طلبید....من تورا به ارباب سپردم...مطمئن باش عاقبت خوبی داری...

من حاجتم را ازهمین تسبیح گرفتم....خدایا شکرت

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.


 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

***

مضطرنوشت: نردبان دلم شکسته است

می شودبرای من کمی دعا کنی؟

یااگرخدا اجازه می دهد،کمی بجای من خدا خدا کنی؟

راستش دلم مثل یک نماز بین راه،خسته وشکسته است

می شود برای بی قراری دلم سفارشی به ان رفیق با وفا(خدا)کنی؟

سکوت نوشت:باورکنید حال ِ سکوت خوب است....

می دونم این پست هم ته ِ تهش غمگین شد!ولی حس وحالش غم نبود!باورکنید

(برای دوستانی که اعتراض کردن به نوشته های غمگینم)

عشق نوشت: من عاشق تسبیح ِ توعکسم...من حاجتم رو باهمین تسبیح گرفتم...تسبیحی که یک ساله یه لحظه هم ازم جدا نشده.نذری که از اول ماه رمضان 90 شروع شد وچندروز دیگه هم تمام میشه:)

 


[ سه شنبه 91/4/27 ] [ 11:57 صبح ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

دلم می خواهد بشکنم این سکوت را

که تمام اتم های این سرزمین را مبتلا کرده

***

 لحظه های ناب افطار

و لحظه های روح انگیز سحر

این روزها سوخت سلول های بی تابم را تامین می کند

و تو فکر میکنی هنوز یک ماه انگیزه داری که بمانی

می خواهی بمانی

می توانی بمانی

بوی لحظه های سحر که می رسد

باان شب بیداری های تاموقع سحر

دلت پرمی شود از یاد خدا...چشم هایت را می بندی و با تمام وجود می خواهی که برای او باشی وتنها برای او باشی

لحظه های افطار اما حال وهوای دیگری دارد

حس شوق و طعم شیرین پیروزی در یک امتحان

یعنی اینجا کسی هست که فقط لحظه ای دراین لحظات خدایی یاد الهه ی سکوت باشد؟

دلم مضطر است....دلم پریشان است....

حس انسانی دارم که روی بلندی ایستاده وبه لحظه های سوخته اش می نگرد....

کسی هست که این روزهای عزیز برای دلم امن یجیب بخواند؟؟؟

دلم می خواهد یک شب موقع افطار................بگذریم

دعایم کنید

دعاکنید بتوانم شاخه ی نیمه جانم را دراین لحظات دوباره ابیاری کنم...

شاید که نمیرد...

شاید از کما بیرون بیایید!

دلم عطش لحظه ی حضور دارد...خدایا مرا دریاب که خسته ام

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.


 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

***

بغض نوشت:میخواهم قبل ازانکه فراموش شوم،خودرا به فراموشی بسپارم

چه خیالیست....؟

همه زندگی هایی که بعداز من خواهند امد جای مرا خواهند گرفت....

خداراشکر فراموش شده ام

مضطرنوشت 1:نردبان دلم شکسته است

می شودبرای من کمی دعا کنی؟

یااگرخدا اجازه می دهد،کمی بجای من خدا خدا کنی؟

راستش دلم مثل یک نماز بین راه،خسته وشکسته است

می شود برای بی قراری دلم سفارشی به ان رفیق با وفا(خدا)کنی؟

مضطر نوشت 2:شکفته روی لبت غنچه های یاس دعا

تورا به فاطمه سوگند....التماس دعا

سکوت نوشت:دوستان دعا کنید بتونم پدرم رو برای سفری تو شهریور(سفری معنوی که حسرتشو دارم) راضی کنم.اگه برم مطمئن باشید سوغاتی شمامحفوظه!پس دعا کنید!!!

راستی ازدوستانی که هنوز فراموشم نکردن ممنونم

 


[ شنبه 91/4/24 ] [ 3:14 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

دل من پر توقع است قبول!

باران زمینی ها را قبول ندارد،قبول!

دل من عطش شُر شُر ِ باران ِ عشق دارد

آن هم زیر یک نــــــ ــاودانـــــــــــ ـ ـ ـ ـــــ ِ طـ ـ ـــلایــــــــــــــــــــی 

تا اشباع شود از یاد خدا

در لحظه ی ناب حضور

 

 ....هق هقمو کجا بشکونم...؟

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.


 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

***

بی تاب نوشت:گاهی چقدر واسه دیدن یه اسم خاص روگوشیت....دلتنگ میشی...

گاهی چقدر واسه شنیدن یه لحن خاص حرف زدن،یه تیکه کلام های خاص چقدر بی تاب میشی

بغض نوشت:خدایا...هوامو داری؟

صدای مضطر دل ِ دیوونم رو میشنوی؟

سرگردان نوشت:کی تمام میشن این روزهای خاکستری؟

 

 

 


[ چهارشنبه 91/4/21 ] [ 1:56 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

و مَ.ن معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ...
امکانات وب


بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 233282