کاتیــــــ ــا | ||
این دم ِ نشسته با خدا این شب ِ شکسته با سکوت این همه روز،گذشته تا به حال تار بسته گوشه و کنارش ای عزیز بغض بافته هرشب تا سحر این عنکبوت... *** این دم ِ نشسته با خدا این سکوت شکسته شد با دعا شک هایم بغض می کنند و کودکانه می خوانند تورا اشک هایم بغض می کنند و بهانه می کنند تورا *** تا سر بر سجاده ی نور نشده تا دل قربانی ِ آستانه ی او نشده قلب ها وسیله ی تشریح هستند و بس... تنها همان بطن و دهلز هستند و بس... *** تا زدی رنگ ِ آیات ِ خدا هر حرف پروانه ای زیبا می شود هر واژه یک نسترن وا می کند تا بخوانی یک سطر از این نور و عرفان ِ ما دل شده تمثیلی از گلستان ِ ابراهیم،خلیل الله *** عنکبوتی که بغض می بافت و در درون هر لحظه ای تند می تاخت بغض ها می شد پیچ در پیچ ودر هم باف... بعد ِ آن زنجیری می بافد برایت تا آسمان تا بروی نرم نرم تا درآغوش خدا تو و خدا و سکــــــــــــــــــــوتــــــ ــــ ــ چه مهمانی ای می شود این دم ِ نشسته با خدا... نجوای 1:خط خطی ازقلم خودم تاریخ 24/اسفند/1390
نجوای 4:آخرین پست در سال 1390.همه بدی هامو حلال کنید نجوای 5:دعا کنید سال 91 حَو ِل حالِنا سهمم بشه... نجوای 6:6فروردین عازم کربلای ایرانم.... [ چهارشنبه 90/12/24 ] [ 11:56 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
به خدا در حسرت شش گوشه دلم تاب ندارد... آقا جانم...قلم راکنار گذاشتم هرچه به این ذهن خسته می رسد برایت می نویسم می نویسم که دلتنگم آقا جان تا کی روضه ی *قتیل العبرات* شنیدن از دور؟ تاکی شرح دل ربایی شش گوشه شنیدن از این همه فاصله؟ می دانم...می دانم گنه کارم اما عاشقم... ندیده دلم را کنج شش گوشه جا گذاشته ام آقا نیامده نگاهم هراسان در بین الحرمین می گردد و در دوراهی... درشیرین ترین دوراهی عمربشری گیرافتاده که نزد تو زانو بزند یا علم دارت آقا آقا جانم...اجرهمه ی زیارت عاشورایی که فقط وفقط به عشق تو خواندم و زار زدم فقط یه دعوتنامه... این اشک هایی که روان است فقط هرم حریم کبریایی ِتو را طلب میکند تمـــــــــــــنــــــــــــا میکنم آقا... اگر باعدل تو جور درمی آید،باشد،باهمین دلتنگی جان می دهم... نجوای 1:خط خطی ازقلم خودم تاریخ 17/اسفند/9
نجوای 2: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....
سکوت نوشت:اگر باعدل تو جور درمی آید،باشد،باهمین دلتنگی جان می دهم... [ چهارشنبه 90/12/17 ] [ 10:59 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
حالم شبیهه آنانیست که فقط خودشان تولدشان رامی دانند واز امسال خودشان هم می خواهند فراموش کنند... یک قدم مانده تا بیستمین تکرارم... 20بار درخودم ضرب شدم... 20بار کینه ها را تفریق کردم 20 بار خوشی ها را جمع کردم 20 بار در سختی هاتقسیم شدم وحاصل این بیست بار تکرار عملیات ریاضی زندگی ام: تهی بودو بس...
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....
نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید... نجوای :تولدم مبارک....
[ یکشنبه 90/12/14 ] [ 3:6 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
خدایا ازبی قراری ها خسته ام از بی سرو سامانی ِ شب ها خسته ام
بارلها من ِ سرگشته را رحمی بکن روزگارم،بیش ازین مرا زخمی مکن
تابه کی شب نشینی با گریه ها تابه کی فریادهای بی صدا
جان ِ من جانان ِ من مرهمی توئی تنها دل ویرانه را همدمی
وقتی همه نمک های زخم شدند وقتی همه آرزوها ویران شدند
فریادهای شکسته سکوت می شوند بغضی درون حنجره مسکون می شود
ثانیه ها روزه ی سکوت می گیرند دلخوشی ها را یک به یک می چینند
روزهایت که روبه زوال می رود انگار دستی تورا از دنیا می برد
وقتی دیگر *الهه ی سکوت* می شوی آماده از آسمان برای هبوط می شوی
سکوت را مرض دلتنگی گرفت که نوشت ورنه اورا چه به دلخوشی ست درین ثانیه های زشت نجوای 1:خط خطی ازقلم خودم تاریخ 10/اسفند/90
نجوای 4:اگه بهت نرسم باورکن مـــــیمــــــیرم خداجون.بایدلمست کنم...بوکنم عطرتو....
نجوای 5:این شعر روبدون توجه با وزن وقافیه ای که نداره بخونید!!!:دی
[ چهارشنبه 90/12/10 ] [ 1:4 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
این روزها تمام دغدغه ام شده چ ا د ر ... این پارچه ی سیاه رنگ که هرچه سیاه تر می شود بیشتر سپیدی را نشان می دهد...بیشتر پاکی رابه رخ می کشد.ونمی دانم عده ای چگونه این طور بی تفاوت،وای کاش همیشه بی تفاوت _گاهی وشایدبیشتراوقات بادید تحقیرآمیز_ ، ازکناراین جلوه ی عفاف وپاکی میگذرند؟!!!! چگونه این هاییکه به زمین واسمان فخرمی فروشند اینگونه به راحتی تمام هستی خود را درمعرض نمایش میگذارند؟چگونه نمی فهمند احساس امنیتی که فقط وفقط در زیر سایه ی چادر پیدا میشود وبس؟؟؟ به کجامیرویم ما؟وقتی بااین سرعت سرسام آور به سوی فرهنگ مشمئزکننده ی غرب پیش میرویم،عاقبت ایران پرصلابت ما چه خواهدشد؟ وداستان وقتی به اوج فاجعه ی خود میرسد که کسانی که هنوز مقیدند به دین خود زیر شلاق های توهین و تمسخر جماعتی قرارمیگیرند که حتی ارزش.... داستان وقتی به اوج فاجعه ی خود می رسد که *دانشگاه*های ما،همان مکانی که امام فرمود بنان تمامی تحولات است، به جایی اینکه سرپناهی باشد امن برای همه آنهایی که دین خودرا به دنیانفروخته اند تبدیل شده به مکانی که این افراد به جای فعال شدن؛منفعل شده اند! حرف سیاسی نمیزنم.مشکل ازدانشگاه های مانیست.مشکل از آدم هایی ست که دانشگاه راپرکرده اند.... واقعا اراده ی قوی و ایمانی محکم لازم است تا امروز دردانشگاه ها چ ا د ر ت مثل همشه همراهت باشد... من فقط دارم می نویسم برای اینکه این روزها این حرف دارد آزارم می دهد:*خدارو شکر دانشگاه ماهم مثل دانشگاه...چادر اجباری نیست...چیه چادر..................* پراکنده می نویسم،تمرکز ندارم، شمابه بزرگواری خود ببخشید.فقط به من بگویید چرابه اینجارسیده ایم؟چه شده که حالا همان هایی که روزی محبوب پیامبربودند،شده اند امل های جامعه؟؟؟ من ادعای ایمان محکم ندارم.می دانم ایمانم ضعیف است و همیشه ازخدای خودم شرمنده بوده ام.اما... ازآنجابه خودم قول دادم که هیچ وقت چ ا د ر م راازسرم بیرون نیاورم که به عینه دیدم که دشمن چگونه منتظراست از سستی ایمان ما سوژه ای بدست آورد تا به سخره بگیرید دینمان را.من به عینه دیدم....دیدم که حتی منه کوچکترین عضواز جمعیت بزرگ انسان های شیعه ی ایرانی برای خودم نماینده ی بزرگی هستم برای نشان دادن افکار واعتقادات ایرانم و دینم...ازهمان جا تصمیم گرفتم که اگر ضعف وسستی هم درایمانم هست،که هست،بین من وخدای خودم بماند.نه اینکه به نمایش عام بگذارم...اگه ذره ای غیرت نسبت به دینمان داشته باشیم،که داریم،این به سخره گرفته شدن دینمان آن هم توسط اجنبی ها باید آنقدر برایمان گران تمام شود که حاضرباشم حتی خون بدهیم اما چ ا د ر ازسر درنیاوریم... نجوای 1:خط خطی ازقلم خودم تاریخ 8/اسفند/90
نجوای 4:اگه بهت نرسم باورکن مـــــیمــــــیرم خداجون.بایدلمست کنم...بوکنم عطرتو....
نجوای 5:
توبگو چه کنم بااین دل بهانه گیرم که همه ی خوبی هایت را یکجا می خواهد؟دارم جان می دهم ازاین دوری و دلتنگی...توبگو چه کنم؟مگرنه اینکه تو عدالت مطلقی؟این کدام انصاف و منطق و عدالت است که دلی بی تابی دوریت جان بدهد و توبه اوندهی آنچه راکه می خواهد؟
دلم راهیـــــــــــــــــــــــــــان نــــــــــــــــور می خواهد
گم شدم دراین تاریکی
نجوای 6:درد داره وقتی یکی چادر سرش هست اما یه جوری که تودلت میگی تورو خداازسرت درش بیار***حرمت داره ای پارچه سیاه*** [ دوشنبه 90/12/8 ] [ 9:19 صبح ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |