کاتیــــــ ــا | ||
زانوهایش را در آغوش کشیده و کنج اتاق در تاریکی محض خودش را ازدید همه پنهان کرده...خسته شده از بس که این روزها به همه چیزش گیر داده اند!... به چشم های قرمزش،به واژه های سرگردانش،به سکوتش،به دلتنگی هایش،به دغدغه هایش،به...حتی به مردمک ثابت چشمش!نمی دانند این ثبات نشانه ی چرخش با فرکانس فراصوت در میان هزاران خاطره است...خوب وقتی فرکانس بیش از حد زیاد باشد چشمهای ناظر آن را ثابت می بینند!به من چه!این هم تقصیر من است؟! فردا مسافر دیارنور است و دلتنگی هایش را دانه دانه مرور میکند،دستمال می کشد،با چشمای ترش آن ها را می شوید و می گذاردشان درون چفیه اش تا باخود ببرد و آنجا همه چیز را جابگذارد و برگردد!به نظرتان کجا بهتر است جابمانند این خاطره های روح فرسا؟به نظر من اروند از همه جه بهتر است....به آب می سپارم.بگذار اروند آن را با خود ببرد تا....تاناکجا آباد... فردا مسافر دیار نور است این سرگشته ی حیران...حلالش کنید.شاید دیگر برنگشت.شاید جان داد در طلائیه،شاید دق کند در شلمچه...شاید اروند او را هم همراه خاطراتش ببرد...مگرنه اینکه این خاطرات جزئی از او هستند؟ دعایم کنید...دعاکنید لیاقت این رفتن را داشته باشم...ووقتی برگشتم همانی شوم که باید... نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....
نجوای 4:حلالم کنید...از فردا تا 6روز نیستم
بغض نوشت:خدایا اجابتم کن تواین سفر...دیگه دارم که میارم [ شنبه 91/1/5 ] [ 1:24 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |