کاتیــــــ ــا | ||
این روزها تمام دغدغه ام شده چ ا د ر ... این پارچه ی سیاه رنگ که هرچه سیاه تر می شود بیشتر سپیدی را نشان می دهد...بیشتر پاکی رابه رخ می کشد.ونمی دانم عده ای چگونه این طور بی تفاوت،وای کاش همیشه بی تفاوت _گاهی وشایدبیشتراوقات بادید تحقیرآمیز_ ، ازکناراین جلوه ی عفاف وپاکی میگذرند؟!!!! چگونه این هاییکه به زمین واسمان فخرمی فروشند اینگونه به راحتی تمام هستی خود را درمعرض نمایش میگذارند؟چگونه نمی فهمند احساس امنیتی که فقط وفقط در زیر سایه ی چادر پیدا میشود وبس؟؟؟ به کجامیرویم ما؟وقتی بااین سرعت سرسام آور به سوی فرهنگ مشمئزکننده ی غرب پیش میرویم،عاقبت ایران پرصلابت ما چه خواهدشد؟ وداستان وقتی به اوج فاجعه ی خود میرسد که کسانی که هنوز مقیدند به دین خود زیر شلاق های توهین و تمسخر جماعتی قرارمیگیرند که حتی ارزش.... داستان وقتی به اوج فاجعه ی خود می رسد که *دانشگاه*های ما،همان مکانی که امام فرمود بنان تمامی تحولات است، به جایی اینکه سرپناهی باشد امن برای همه آنهایی که دین خودرا به دنیانفروخته اند تبدیل شده به مکانی که این افراد به جای فعال شدن؛منفعل شده اند! حرف سیاسی نمیزنم.مشکل ازدانشگاه های مانیست.مشکل از آدم هایی ست که دانشگاه راپرکرده اند.... واقعا اراده ی قوی و ایمانی محکم لازم است تا امروز دردانشگاه ها چ ا د ر ت مثل همشه همراهت باشد... من فقط دارم می نویسم برای اینکه این روزها این حرف دارد آزارم می دهد:*خدارو شکر دانشگاه ماهم مثل دانشگاه...چادر اجباری نیست...چیه چادر..................* پراکنده می نویسم،تمرکز ندارم، شمابه بزرگواری خود ببخشید.فقط به من بگویید چرابه اینجارسیده ایم؟چه شده که حالا همان هایی که روزی محبوب پیامبربودند،شده اند امل های جامعه؟؟؟ من ادعای ایمان محکم ندارم.می دانم ایمانم ضعیف است و همیشه ازخدای خودم شرمنده بوده ام.اما... ازآنجابه خودم قول دادم که هیچ وقت چ ا د ر م راازسرم بیرون نیاورم که به عینه دیدم که دشمن چگونه منتظراست از سستی ایمان ما سوژه ای بدست آورد تا به سخره بگیرید دینمان را.من به عینه دیدم....دیدم که حتی منه کوچکترین عضواز جمعیت بزرگ انسان های شیعه ی ایرانی برای خودم نماینده ی بزرگی هستم برای نشان دادن افکار واعتقادات ایرانم و دینم...ازهمان جا تصمیم گرفتم که اگر ضعف وسستی هم درایمانم هست،که هست،بین من وخدای خودم بماند.نه اینکه به نمایش عام بگذارم...اگه ذره ای غیرت نسبت به دینمان داشته باشیم،که داریم،این به سخره گرفته شدن دینمان آن هم توسط اجنبی ها باید آنقدر برایمان گران تمام شود که حاضرباشم حتی خون بدهیم اما چ ا د ر ازسر درنیاوریم... نجوای 1:خط خطی ازقلم خودم تاریخ 8/اسفند/90
نجوای 4:اگه بهت نرسم باورکن مـــــیمــــــیرم خداجون.بایدلمست کنم...بوکنم عطرتو....
نجوای 5:
توبگو چه کنم بااین دل بهانه گیرم که همه ی خوبی هایت را یکجا می خواهد؟دارم جان می دهم ازاین دوری و دلتنگی...توبگو چه کنم؟مگرنه اینکه تو عدالت مطلقی؟این کدام انصاف و منطق و عدالت است که دلی بی تابی دوریت جان بدهد و توبه اوندهی آنچه راکه می خواهد؟
دلم راهیـــــــــــــــــــــــــــان نــــــــــــــــور می خواهد
گم شدم دراین تاریکی
نجوای 6:درد داره وقتی یکی چادر سرش هست اما یه جوری که تودلت میگی تورو خداازسرت درش بیار***حرمت داره ای پارچه سیاه*** [ دوشنبه 90/12/8 ] [ 9:19 صبح ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |