کاتیــــــ ــا | ||
شب آرام آرام به خلوت این اتاق راه پیدامیکند تامثل همیشه چادر سیاهش رابرسرآسمان بکشد وحجابی شود تاهیچ غریبه ای ازهیچ پنجره ی شکسته ای به غربته این به ظاهر منزل شاد،ودرباطن تلی ازویرانه پی نبرد.می دانی نازنین یگانه،حس میکنم ازارزش این دل کاسته میشود وقتی همه رازش رادر گوش هایِ حریصِ شنیدنِ حرف های مفت پچ پچ کنند.برای همین همیشه ازشب خواسته ام تاحجابم شود تا درسیاهی مطلق گم شوم و درسکوت محض تنهایی خویش رادرآغوش بگیرم و بگریم. من شاکی نیستم!تنهائیم رادوست دارم.سال های سال باآن زندگی کرده ام و باآن مانوس شده ام.آنقدرتنهایی ام را دوست دارم که نمی خواهم هیچ چیز حتی یک یاد تلخ،یک خاطره ی دردناک،یک زندگی آتش گرفته،یک دل شکسته،یک گذشته و حالِویران شده مزاحم خلوت ماشود... اکنون من،دخترمتولد اسفند،بادلی خورد شده وروزهایی ویران شده،دراوج پاییزی ترین ویرانی یک دل،زمین خورده وزخمی شده،می خواهم جسارت به خرج دهم!می خواهم باهمین دست های زخمی که سوز سنگریزه های بی احساسی در دل ودستانش آزارش می دهد بلند شوم،لباس هایم راکه غبار بی انصافی وبی رحمی روی آن نشسته بتکانم ومرهمی ازجنس یاد خدا برروی همه زخم هایم بگذارم تاالتیامی شودبرای این همه درد،این همه غربت،این همه حسِ بی پاسخ... می دانم که هنوز اولِ زخم دیدن هاست.برای جمع کردن شکسته های این دل بارها وبارها دستم را بالبه های تیز این شکسته هاخواهم برید.برای این التیام بخشیدن هنوز باید زخمی تر شد...نمی دانم طاقت عبور ازآن راخواهم داشت یانه؟! نجوای 1:خط خطی از قلم خودم تاریخ 16/10/90 نجوای 2: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.... نجوای3 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید.... [ یکشنبه 90/11/23 ] [ 5:56 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |