کاتیــــــ ــا | ||
درست از بعد از رفتنش بود که همه چیز بهم ریخت انکار دیگه بُریده باشم از تمام ِ ثانیه ها دیگر برایم توانی نمانده بود تمام جزوه های پراکنده شده را جمع کردم و کتاب ها را فرستادم بایگانی دیگر درس و مشق کافی بود باید فکر دیگری میکردم برای روح و روان ِ ترک خورده ام باید فکر دیگری میکردم ....
بغض نوشت : این روزها وقتی مزار قدم میزنم میبینم چقد از لحظه هامو از این یک سال و نیم توی این فضا سپری کردم از دست دادن 4 نفر توی یک سال و نیم ... سخت بود ... الان 16 روزه که مادربزرگ نیست ...
[ دوشنبه 93/11/6 ] [ 10:56 صبح ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |