کاتیــــــ ــا | ||
تو میبینی که ایستاده ام در بی راهه تو میبینی که گم شده ام تو میبینی که خسته ام تو میبینی که کم آورده ام تو مبینی که دیگر طاقتم نیست تو میبینی تو همه چیز را میبینی مگر خودت نگفتی هروقت صبوری به نهایت خود رسید اجابت میکنی؟ اجابتم نمیکنی؟ حتی حالا که دارم تمام می شوم ؟ حتی حالا که دارم راهم را گم میکنم ؟ نجاتم نمی دهی؟ نجاتم نمی دهی از این تباهی؟ هرشب خواب سقوط می بینم دارم از دست می روم دست هایم را بگیر جز تو کسی را ندارم ... خدای ِ همه ی ِ بی پناها ...
درد نوشت : راستش این ایام خجالت میکشم بروم عزاداری مادر ... بست نشسته ام کنج خانه ... بی راهه نوشت: خدایا ... دارم بی راهه می روم ... [ جمعه 92/12/23 ] [ 7:55 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |