کاتیــــــ ــا | ||
در فکر یک خودکشی ِ هُنَریم ! مُردن فقط این نیست که چشم هایت را به روی اُُکسیژن ببندی و از لج دنیا دیگر پِلک های ِ بودنت را به روی خورشید باز نکنی همین که آنقدر خودت را در زندگی غرق کنی که فراموش کنی یه انسانی و نه آدم کوکی یعنی مَُردن ... من چشم هایم را به روی تمام ِ لحظه های ِ مَسموم بی تو بودن می بندم ثانیه ثانیه ی ِ نبودنت را طوری زندگی میکنم که پشیمان شود از گرفتن تــو از م.ن رفتنت ظُلم بزرگی بود در حق یاس های این باغچه که بعد آن دیگر یادم رفت آن ها هنوز زنده اند و آب می خواهند ... ببین برنامه قشنگی چیده ام برای یک خودکشی هنرمندانه ! دانشگاه - کلاس نقاشی - کلاس بافتنی - کلاس خطاطی - شروع کلاس های خصوصی و .... به نظرت تمام این ها می توانند کاری کنند که دیگر با خورشید چشم در چشم نشوم؟ یا شب ها ماه بازخواستم نکند؟ هرچند ... به جان واژه ی ِ انتظار قسم وقتی این حجم ِ سنگین ِ زندگی آوار شود روی سر ثانیه ها و در کنار هر لحظه سم ِ نبودنت را به جان ثانیه ها تزریق کنند نفس را از پا در می آورد ... این یک خودکشی هنرمندانه ست ... سرگردان نوشت : نمیدونم چی نوشتم ...
[ یکشنبه 92/10/15 ] [ 11:14 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |