کاتیــــــ ــا | ||
شناسنامه ام را گُم کرده ام و حالا چند روز ِ بدون شب ِ آرامی ست که معلق شده ام روی ِ دست های ِ این ثانیه ها ... شناسنامه من خنده ی ِ چشمان تو بود و حالا چشم هایت را گم کرده ام و چند غروب ست که شب بو ها بغض هایشان می برند کُنج باغچه و کنار ِ گوش غنچه ها لالایی ِ درد ِ دلبستن های محال را می خوانند لالایی ِ بغض های ِ نشکسته و خط خطی های خط خورده را می خوانند شناسنامه ام را گم کرده ام و حالا دیگر بدون ِ شناسنامه دنیا قبولم ندارد هوا قبولم ندارد برای همین ست که این روزها راکد شده ام و فقط دیوانگی را که با من انس گرفته از بَرم فقط بلدم کتاب شیمی معدنی را بگذارم کنار ثانیه ها را گُم کنم و به این فکر کنم چه چقدر غریبه بودم و به این فکر کنم که ... این نیز بگذرد ... پریشان نوشت : امتداد این خیابان ها خسته شده اند بس که کنارشان پریشانی هایم را ورق زدم ... *** کلافه نوشت : من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و مردم از شنیدنش *** .... نوشت : یک بار می گویم " من ِ تو" و هزار بار جان می دهم از حسادت ...
[ یکشنبه 92/10/8 ] [ 4:30 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |