کاتیــــــ ــا | ||
من نمی دانم که چراشمع عاشق پروانه نشدست؟ یانمی دانم چرالیلی سهم مجنون نشدست؟ یانمی دانم حتی چرالیلی کاسه مجنون بیچاره شکست؟ چه در دل داشت و در ذهن مخفی؟نمی دانم... مجنون راست گفت:(اگربامن نبودش میلی،چراجام مرابشکست لیلی؟) یاکه شایدکودک درونش خواست بسازد ز مجنون، دلی آواره و ویرانه ی خویش... من نمی دانم چراعشق سهم رزسرخ شده است؟ یاچراکرکس سهم قفس هیچ کس نشده ست؟ سهراب می گفت این را من فقط می دانم،لب آن طاقچه ی دلتنگی زیرآن حریرتنهایی بافضایی آغشته به بوی دل انگیزخدا بوران شد...بوی عرفان کمرنگ شد... پای احساسم لرزید ودلم زنجیر کرد دستانش رابه دور کمر عشق تو تا سر نخورد تانیفتددر چاه و تو نرم وآهسته به آغوش کشیدی اورا واو زیادش رفت دگر که روزی چه تمناها بود،چه خروشان بود موج عطرعرفان فضا ناگهان لرزید....ازسفرترسید گفت آرام باخود پس کجاست آن همه تمنا و سرور؟ دست رد زدبه سینه ی عشق مجازی خودش رفت تا بسپا رد خودش را به آغوش خدا نداباز آمد و نسیمی که کنار می زد حریر تنهایی دل را ***که تودیگربامنی،بنده ی سربه هوای خودمی...*** نجوای 1:خط خطی از قلم خودم نجوای 2:أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....
[ دوشنبه 90/10/5 ] [ 10:42 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |