کاتیــــــ ــا | ||
چشم هایم هنوز می سوزد از شب بیداری ها.... از گریه ها.... خیلی بی تابی کردم... دست خودم نبود... بغض ِ مردانه را که ببینی ناخوداگاه پشت ِ دلت می لرزد.... اما... جوری که خودم هم نمی دانم چگونه دلم ارام شد یک آرامـــشــــ ـ ـ ِ عجیب... انگار سیگنال های خدا می نشست درست روی دلم! سیگنال هایی که از طریق ماه به وسیله یگانه معبود ِ هستی بخش ِ بی همتا فرستاده می شد یک حس عجیبی که می گفت مُعجزه نزدیک است... و من حالا نشسته ام کنار ِ جوی ِ آب در دل ِ بهار خودم با خودم ! صدای ِ دعای ِ جوشن کبیر که از موبایل پخش می شود با صدای ِ آب در هم آمیخته سمفونی ِ بی نظیری ساخته که سمفونی ِ مشهورترین نوازندگان هم به گرد ِ پایش نمی رسد دارم کمـــ ـ کمـــ ـ جانـــ ــ میگیرم با این صدا دلم قُرص شده است اما ... ناگهان... چشمم می افتد به دست های ِ خالیمان... دلم می لرزد و باز... سیگنال ها را دوباره کسی تقویت می کند یعنی....؟می شود....؟معجزه....؟ زمان کم است... خیلی کم... حواسم می رود به سنگ های ِ کف ِ رودخانه فکر میکنی ارام تر از این سنگ ها هم پیدا می شود؟! وقتی هر شب با لالایی آب به خواب می روند همه اتفاقات در سَرَم می چرخد... چشمم به آب و ... خودم جای دیگر سیر میکنم! باور کن حتی رسیدن آن شرف الشمس ها از جایی که انتظارش را نداشتیم آن هم درست همین روزهای تلخ هم یک نشانه بود یک سیگنال! معجزه نزدیک ست... من دلم روشن ست... "من" و "تو".... نه!... " ما " خدارا داریم... نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. *** معجزه نوشت: ثانیه شمارهای ِ انتظار برای معجزه ....
[ جمعه 92/1/23 ] [ 5:8 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |