کاتیــــــ ــا | ||
همه چیز کامل است برای یک صبحانه ی ِ شاعرانه و نوشیدن یک فنجان عشق با طعم دارچین! بخار ِ لیوان بدجور اشتها را تحریک میکند... هوا شاید کمی مه آلود است دارم به این فکر میکنم که از کجا طعم صبح هایمان دارچینی شد! درگیر فکر های خودم هستم که نگاهش غافلگیرم می کند دست هایم هنوز دور لیوانی با چای دارچینی گره خورده و با تمام وجود از گرمای لیوان جان میگیرم یک لبخند ناخانده مهمان لب هایم شده نگاهش میکنم چشم هایش را ریز کرده تا مثلا نگاهم را بخواند! ولی میدانم که نمی تواند! اخر فکر شروع راز ِ تلفیق طعم صبح هایمان با چای دارچینی فقط ذهن من را می تواند به خودش مشغول کند! یک نفس عمیق می کشد و بوی دارچین را با ولع استشمام می کند و می گوید صبح که با یک صبحانه ی ِ شاعرانه و یک گلدان گل ِ تازه ِ چیده شده از باغچه ی حیاط و یک چای دارچینی شروع شود بوی زندگی می دهد... بوی ِ "تــــــ ـو" میدهد تک تک ثانیه هایش و من فکر میکنم تا آخر عمر هیچگاه طعم صبح های ِ دارچینی را از یاد نخواهم برد تو توانایی این را داری که به همه چیز رنگ ِ عشق بدهی تو آنقدر مهربان از کنار همه چیز عبور میکنی که حتی گل های باغچه هم به یک ثانیه نوشیدن ِ شربت ِ مهر دعوتت می کنند و من این بار نه تنها حسادت نمی کنم! بلکه دلم پُر می شود از غرور داشتنت و نفس هایم "م" مالکیتی را که تنها من حق دارم اخر اسمت بگذارم را محکم تر از همیشه ادا میکنند این راز فقط بین من و توست! تا ابد از من یادگاری نگهش دار! راز صبح با طعم دارچین را می گویم.... نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید... *** تاکید نوشت: یادت نرود! تنها من حق دارم نامت را با یک ضمیر مالکیت در اخرش صدا بزنم!
[ چهارشنبه 91/12/23 ] [ 11:2 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |