کاتیــــــ ــا | ||
قوانین ِ دلم را به هم زده ای! می آیم تا اعتراض کنم فریاد بزنم گلایه کنم هزار بار جملات را در ذهنم ردیف میگیرم هزار بار ژست های مختلف و اخم های غلیظ را تمرین میکنم اما... فکر کرده ای همه این ها دوام دارد؟! به اسمان سیاه ِ براق ِ چشم های خمارت که نگاه می کنم طپش های قلبم بی اغراق بالا می رود وقتی نامم را با آن ضمیر مالکیت اخرش صدا می زنی... دست هایم بی پروا سست می شود و توان ِ کلام از تنم پَر می کشد و واژه ها همه تکرار ِ نام ِ مقدس ِ تو می شوند و بس میوه ی ممنوعه دلم... سستم می کند لحن ِ جادویی ِ صدایت... هزاران چراغ در دلم روشن می کنند وقتی نامم را با ضمیر مالکیت صدا می زنی و همه قندهای دنیاست که در دلم آب می شود... دوری...اما نزدیک! به نظر ِ دل ِ مث ِ آینه ی ِ تو دل ِ من تاب می آورد این تناقض ِ مرگ آور را؟ دوری... اما نزدیک... میوه ی ممنوعه ی ِ دل ِ آشفته ای شدی که فقط صدای تو پاسخ بی قراری هایش است... ولی اخر یک روز دلم می چیند این میوه ی ممنوعه را و همان شب ستاره ای می شود و محو می شود در دل آسمان... نه...نه....نه... نمی تواند دلم صدایت را با کسی شریک شود... و حتی بدتر... صدایت را ببخشد به... و خودش را دریغ کند از این ارامبخشی که هنوز توسط هیچ دانشمندی کشف نشده من باید تا ابد ِ باقی با لالایی ِ صدای تو به خواب بروم و هر روز صبح یه فنجان غزل به تو تعارف کنم با طعم ِ جنون ِ چشم هایت... پرت و پلا می گویم نازنین یگانه می دانم! این خط خطی ام از همان حال ِ کلافه ی ِ بغض دار ِ نارنجی متولد شده است همان وقت هایی که باز صدایت با صدا زدن نامم را همان ضمیر مالکیت سستم می کند...
نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید... *** سست نوشت: اِلهَم... آن ضمیر مالکیتی که می گذاری آخر اسمم... طوفان می کند... مضطر نوشت: امسال نه شهدا دعوتم کردن و نه هنوز حضرت عشق دعوتنامم رو امضا کردن..... می فهمین حالم رو... نه؟ پرت نوشت: میدونم نوشته هام انسجام خودشون رو از دست دادن... پرت نوشت هستن...به دل نگیرین!
[ دوشنبه 91/12/21 ] [ 11:47 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |