کاتیــــــ ــا | ||
خیره شده ام به یک نقطه ی مبهم حرکت انگشتش را روی گونه ام حس میکنم نمی فهمم صورتم چه وقت خیس شده... که حالا دارد اشک هارا از روی صورتم پاک میکند... نگاهش می کنم... خیره و مبهم... کلافگی را از نگاهم می خواند دلداری می دهد... لابد قسمت نبوده... خودتو ناراحت نکن... اما دل ِ دیوانه ی ِ من این چیزها نمی فهمد! می فهمی؟! من دو رکعت نماز می خواهم روبه روی گنبد،توی ِ حیاط ِ پر از عاشق ِ سرگشته دلم در خودش گره خورده! می فهمی؟! این گره کور فقط با یک نگاه به گنبد باز می شود... مث ِ بچه ای که بغض می کند اما واژه ها یاری اش نمیکنند تا احساسش را بگوید بغض می کنم و مشت هایم را روی پاهایم می کوبم و.... فقط زیر لب تکرار می کنم مدام و پی در پی چرا...چرا...چرا...چرا... و چرایی که تمامی ندارد... چرا باز هم آقا نطلبید؟ مگر نمیگویند حال دلت که مضطر شود یقینا ندای اجابت نزدیک است؟ دیگر از این هم بیشتر مضطر بشوم تا دل ِ بند خورده ام را قبول کنی؟! مث ِ همیشه ی ِ عصبی شدنم شروع میکنم به لرزیدن... تو اما ارامم نمی کنی فقط کلافه نگاهم می کنی و من هنوز با خود تکرار می کنم "چرا..." یعنی آقا لایق 3روز همنشینی کنارتان نبودم؟ چرا نخواستی اسم من ِ نالایق هم دراین قرعه کشی کذایی جز منتخبین باشد؟ حضرت ِ عـِـشق... دلم پُرست از گلایه ی نطلبیدنت... دیر می شود آقا... بخدا دیر می شود... دلم نفسش بالا نمی آید... تنها امیدش همین تصویر گنبد توست... اما به جان ثانیه ثانیه انتظار قسم سوی ِ چَشم هایش کم شده از روی عکس نمی تواند سیر تماشا کند گنبدتان را اقا...دیر میشود... جان می دهد دلم... نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. *** مضطر نوشت: دعا کنید چیزی شبیه معجره اتفاق بی افته... اگه دلم رو نرسونم مشهد دیر میشه...خیلی دیر
[ پنج شنبه 91/12/17 ] [ 11:58 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |