کاتیــــــ ــا | ||
خسته ام... فریاد می زنم... دلم تنگ است... واژه ها گریخته اند... ارایه های ادبی گوشه ای کز کرده اند و حرفی برای گفتن ندارند دلم تنگ است... اختیار اشک هایم دیگر با من نیست دلم به اندازه ی تمام حجم تنهایی ام گرفته ست... باید لمس کنم شمارا عطش ِ خواستن ِ شما و لمس نکردنتان دارد ذوب می کند مرا و روز به روز سکوتی خسته تر از همیشه مرا به کام خود فرو می برد... میخواهم فریاد بزنم که دلم برایتان تنگ است من بد...قبول... ولی من ِ بد این روزها هیچ حسرتی ندارم جز پنجه انداختن در مشبک های ضریح و یا سر گذاشتن بر خاک های پاک جنوب... دست های این بنده بد را بگیرید... دیر می شود...خیلی دیر...دیر... نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.
[ شنبه 91/11/28 ] [ 11:33 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |