کاتیــــــ ــا | ||
قرارهای دلم بی قرار شده ست از وقتی بی قراری....نمی دانم کدام چشمی مارا انچنان با حسد نگاه کرد و به ارامش چشم هایمان غبطه خورد که چشم خوره ی ِ مردم ِ حسود ِ این دنیا شدیم...ارامشمان رفت...نمیدانم چه شده...حال این روزهایمان را نی فهمم...هردو از روی یک علاقه ی ِ مُفرط نمیدانیم چه کنیم و....حیران شده ایم...کلافه ایم... آنقدر تلاش میکنیم که حتی ثانیه ای بیشتر برای هم باشیم که تمام آرامش ثانیه ها بهم میریزد...سکوت کرده ایم و نگاهمان فریاد می زند... دست های ِ تو می لرزد و نگاه ِ من... دل ِ من می لرزد و پای ِ تو...اشک ِ من می چکد و قلب ِ تو... ما زخم خورده ی ِ نگاه ِ حسود مردمی شدیم که ارامش را در بین نگاه های هوس آلودشان گم کرده بودند... حالا هر لحظه طپش های قلبمان نا منظم تر از قبل یکدیگر را فریاد می زنند و نمی دانم چرا فریادها به جای جذب،دفع می کنند یکدیگر را... چشم خورده ایم...نگاه هایمان هم چشم خورد... حتی فریاد ِ چشم های بی قرارمان هم چشم خورد... مگر نگاه های ما به جز فریاد ِ عطش خواستن حرف دیگری داشت؟پس چرا حالا این فریادها به گلایه تعبیر می شود؟نفس بکش...نفس،نفس بکش تا اسوده نفس بکشم... بلاگردان ِ تو... اخم هایت قد دلم را تا می کند... به جان آن ثانیه ی زیبای دوستت دارم ِ اول قسم که وقتی این گونه کلافه و سرگردان قدم می زنی و نمی توانی حرفت را بزنی من م ی م ی ر م.. حرف بزن...سَر ِ الهه ات فریاد بزن...بگو کلافگی ات از چیست...ولی سکوت نکن...آشفتگی ات را که می بینم انگار دنیا می چرخد دور سرم... ببین خانه چه سکوتی کرده... چای ِ دارچینی ِ مخصوصت دیگر دارد از عطر می افتد... نمی آیی؟هوا سرد است...سرما می خوری... شال گردنت را برده ای؟......وااااااااای...!شال گردن!چه خاطراتی پیچیده در آن....یادت است؟
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.
[ چهارشنبه 91/11/25 ] [ 10:59 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |