کاتیــــــ ــا | ||
دست هایم را باز کرده روی جدول کنار خیابان شروع میکنم به راه رفتم از تمام قیدهای دنیا خودم را رها میکنم بگذار بگویند دیوانه! بگذار بگویند یاد بچگی کرده! می خندم... یک خده ی ِ واقعی! ناگهان تعادلم بهم می خورد سریع نگاهم می کنی نگاهت رنگ نگرانی گرفته و من چقدر این نگرانی ِ ته ِ چشمان ِ قهوه ای ات را دوست دارم وقتی که متعلق به من است برق ِ شیطنت ِ چشمانم را روی صورتت می پاشم یک جوری با جذبه نگاهم میکنی! که یعنی تا کاری دست خودت ندهی دست بردار نیستی! دوباره دست هایم را باز میکنم و از کنارت می گذرم مدادرنگی هایم این روزها یک رنگ جدیدی پیدا کرده اند همه ی رنگ ها شفاف شده اند ذوق زندگی روی آن ها نشسته مث آن خودکار های رنگی ِ اَکلیلی که وقتی بچه بودیم با ذوق اسممان را با ان ها می نوشتیم و بخاطر برق زدنش چقدر ذوق می کردیم! :) ذوق دارم... انگار زندگی بوی زندگی گرفته! بوی بهار می آید... زندگی خوش آمدی...
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. *** ثانیه های خسته نوشت: خواننده گرامی:) این وبلاگ هیچ مخاطبی اعم از خاص و عام ندارد خیالتان راحت! تعداد محدودی از پست ها مخاطب دار است که معمولا در پ.ن ذکر می شود لطفا برداشت غلط ممنوع:) با تشکر الهه شلوغه
[ پنج شنبه 91/11/19 ] [ 2:18 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |