کاتیــــــ ــا | ||
دوستت دارم... این جمله را با خجالت نه این جمله را اهسته نه این جمله را با تردید نه که این جمله را با یقینی پر شور فریاد میزنم... دوستت دارم... بگذار به گوش تمام جهان برسد... بگذار تمام جهان بدانند که من معشوقی دارم که روحش به اندازه حجم تنهایی من بزرگ است و تمام احساسم را برایش پرپر میکنم... ارام جانم... آشفتگی ام را از آن بالا می بینی؟ دلتنگ لحظه های کنار تو بودنم... من از اینکه بگویم تمام هستی ام را میدهم تا فقط یک لحظه دستم را بگیری پروا ندارم چرا که جنس معشوق من با تمام معشوق های دنیا فرق دارد یک لحظه دست در دست تو بودن یعنی سفر به بهشت یعنی لمس خوشبختی نمی دانی... نمی دانی چقدر دلتنگ ِ تماشای غروب در کنار توام... من چشم بدوزم به غروب و انعکاس اشک تصویر بودنت را خیس کند و تو ارام در گوش ِ دلم از خاطراتت بگویی دست هایم را ببین...می لرزد... این جا ، بین این همه تکرار... ثانیه هایم بوی ِ گند ِ گناه میگیرند... من این دنیای ِ پر از ارزوهای رنگارنگ ِ مجهول را نمی خواهم من تو و دنیای تورا می خواهم می خواهم خدا را از دریچه نگاه تو ببینم... می خواهم یک بار هم شده بهشت را با دست های تو لمس کنم نیروی جسمی ام روز به روز بین ِ این دویدن های دنیای ادم ها از بین می رود بگذار چند لحظه در هوای تو به ارامش برسم پرشان تر از همیشه ام... دلم کودکانه بی تابی میکند... و جز با بوئیدن ِ خاک ِ پاک ِ شهر ِ تو ارام نمی گیرد... دعوتم کن بگذار کنار تو به ارامش برسم... ( تقدیم به همه شهدای ِ سرزمینم...) نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. *** دلتنگ نوشت: عکس غروب طلائیه.... دیوانه نوشت: اگر یک روز از عمرم مانده باشد و در ان روز هر خواسته ای اجابت شود از خدا میخواهم نیمی از روز را روی رمل های فکه گریه کنم و نیمی از روز را به تماشای غروب طلائیه بنشینم این یعنی عین سعادت
[ دوشنبه 91/11/9 ] [ 10:20 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |