کاتیــــــ ــا | ||
آب از سر دلم گذشت و گریه هایم بغض شد و بغض هایم یخ شد و نشست در نگاهم حالا من ماندم و بغضی خفه کننده و یه تکه یخ ته ِ نگاه ِ سردم دارم تمرین میکنم روزهای نبودنت را *** گفتی باید برم سفری در پیش است و تو باید که مرا درک کنی گفتم اما دل من دلی که بی تو یک غزل بارانی ست دلی که بی تو پُر از دلتنگی ست تو ولی باز نگاهم کردی و من از اشک تو فهمیدم سفری در پیش است وتو باید بروی *** نمی دانم شروع ِ این راه درست بود یا غلط دل این چیز هارا نمی فهمد فقط می فهمم زهر ِ پایان ِ چشیدن این میوه ی ممنوعه می کشد مرا ذره ذره
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. *** بغض نوشت: میوه ی ممنوعه دلم.... فریاد نوشت: من این پایان را نمی خواهم
[ سه شنبه 91/11/3 ] [ 4:39 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |