کاتیــــــ ــا | ||
یک...دو...سه..چهار... می آیی...مطمئنم...قول دادی با نگاهت نگاهت هیچ وقت به من دروغ نگفته فقط کمی دیر کرده ای یک...دو...سه...چهار...ده...پنچاه... هزار... هزارو صد... می آیی... نگاه ارغوانی تو هیچ وقت دروغ نگفته است نگاه تو راز حرف زدن با گنجشک ها را می داند می شمرم...حتی شده تا ابد... و تو می آیی و یکی از آن لبحند های استثنایی ِ خودرا به من هدیه می دهی راستی هنوز هم از همان عطر ِ معروفت می زنی؟ یادت هست؟همیشه می توانستم تشخیص دهم تو کدام کوچه را عاشقانه قدم زده ای بوی عطرت تا لجظه های طولانی میهمان کوچه می ماند انگار کوچه هم دلش نمی آمد از تو وعطرت دل بکند نکند...نکند کوچه هم عاشق تو شده؟ نه..نه... این فقط منم که حق دارم به اندازه تمام مجنون های اسطوره ای عاشقت باشم تو می آیی و مرا از این هم مجنون تر می کنی... راستی.وقتی که من رسیدم یک دسته گل عاشق که با اسمان صمیمی بود روی نیمکت ِ همیشگیمان بود نکند این منم که دیر کرده ام؟ نکند تو خیلی پیش از این ها امده ای و از تاخیر من خسته شدی؟
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. *** بغض نوشت: میوه ی ممنوعه دلم.... [ یکشنبه 91/10/24 ] [ 7:12 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |