کاتیــــــ ــا | ||
حال خودم را نمی فهمم صبرم عصا به دست خسته از این همه ثانیه های بی جواب ِ پیموده شده دلم ناگهان میگیرد... چشم هایم روی یک نقطه سرگردان می ماند ضربان قلبم اشفته و نامنظم.... نه! بی دلیل نیست... این هم از همان دروغ های تکراری ِ روزانه است! فقط یک خاطره ی شیرین دور دست قاب چشم های اشنای گمشده عطر یک غریبه ی ..... این روزها حال خودم را نمی فهمم دست هایم بیشتر از همیشه می لرزد و افکارم از همیشه اشفته تر تپش های قلبم ....نامنظم تر این روزها حتی خودت هم نمی توانی مرهمی برای دلتنگی هایم باشی حتی خودت نمی توانی جای خالی ات را پر کنی این روزها فقط میخواهم بنشینم در حیاط جمکران چشم بدوزم روی گنبد فیروزه ای انقدر اشک بریزم... تا همان جا خوابم ببرد... شاید برای همیشه.... نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. *** مخاطب نوشت: مخاطبم...غریبه دیوانه نوشت: این بار قسم خورده ام... خیالت راحت...:( مضطر نوشت: خدایا...یک نگاه... سردم شده در این دنیا
[ جمعه 91/8/5 ] [ 7:23 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |