کاتیــــــ ــا | ||
درد می کند لبخندم پشت هزار خاطره باور کن هنوز گاهی چنان از ته ِ یک لبخند به اعماق ِ خاطره ی ِ بوی ِ یاس پرت می شوم که تمام غنچه های باغچه ای که روزی نامت را سرمشق میکردند بغض می کنند باورت نمی شود ولی دلم لک زده برای تنهایی و کشیدن نقاشی های کودکانه بالای صفحه جزوه های درسی و از ته دل خندیدن در من درد می کند لبخندی که روزی هزار خاطره پشت آن بود تو یادم بده دوباره روی قدم هایی که تا خورد صبورانه عاشقی کنم باور کن تمام این روزهایی که ننوشتم آنقدر نگران ِ یاس های ِ باغچه بودم که وازه هایم تب داشتند حالم خوب نیست و تو نمی فهمی ... و من باید چقدر ماهرانه نقش خوشبخترین ادم دنیا را بازی کنم تنهای ِ تنها ...
پراکنده می گویم می دانم یاس ها تب دارند ... [ دوشنبه 93/7/14 ] [ 8:52 صبح ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |