کاتیــــــ ــا | ||
از تو ممنونم برای تمام ثانیه های بهارنارنجی که به من هدیه دادی وقتی هر صبح در چشمانت طلوع میکنم و ثانیه هایم را روی تاب ِ ناز ِ مژگانت جاری میکنم این یعنی نهایت ع ش ق این یعنی نهایت خوشبختی این روزها پُرم از عطش دستانت پُرم از خواستن چشمانت صدای خنده های بی دغدغه مان که در خانه می پیچد و ما هیچ فکری جز تصویر زنده چشم های یکدیگر نداریم این خودش یعنی زندگی راستش را بگو با محبوبه های باغچه نسبتی داری؟ اخر میدانی من هیچ کاری با شناسنامه هایمان ندارم شناسنامه من از روزی شروع شد که صبحش رو به چشم تو باز شد و شناسنامه تو را از وقتی که میم مالکیت اخر اسمم را به نام خود زدی در دل ماه ثبت کردم و امروز ما آغاز شدیم ... تولدت مبارک ... تولدم مبارک ... تولدمان مبارک ...
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. ***
[ دوشنبه 92/7/29 ] [ 11:3 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
تو نمیدانی جان میگیرند این دو راهی های عقل و دل تو نمیدانی هر ثانیه خنده هایت را ثبت میکنم کُنج ِ دل ِ دلشوره دارم که قرار ست از این به بعد متروکه ای بشود که تمام قاب عکس های ِ چشمانت را تا ابد نگهدارد ... تو نمیدانی هر ثانیه دارم وداع میکنم با خنده هایت یا چشم هایت با خاطراتت با داشتنت با .... با .... و حتی با زندگی ... نمیدانی ... دعا کنید ... همین
[ جمعه 92/7/26 ] [ 11:4 صبح ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
یکی از همین روزا یکی از همین ثانیه ها میرسه به زودی فقط اجل داره ناز میکنه ... این بغض ل ع ن ت ی کار خودشو خوب بلده ... محتاج دعام ... [ شنبه 92/7/20 ] [ 10:54 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
سیستمم کلهم ریخته بهم قبول اعصاب تعطیل قبول مث قبل نمی نویسم قبول بعضی هارو از خودم رنجوندم.... متاسفانه قبول ... (مجدد از همشون حلالیت میخوام) باید برای تغییر حالمان قیامی نموند:) در همین راستا تصمیم گرفتیم کلن کرکره دل رو بکشیم پایین و انقدر دورمون رو شلوغ کنیم که وقتی برای فکر کردن به فشار های این یکی دو ماه اخیر نداشته باشیم ثانیه های خسته رو هم نیمچه تعطیل میکنم و میرم یه جایی که از این فضا دور باشم و مشغله های مهم ترم رو بیشتر بهشون بپردازم طبق معمول دعا گو باشین ... اگه شد حتی بیشتر از قبل [ پنج شنبه 92/7/4 ] [ 12:17 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
نفهمیدم چه کرد اثر ِ جنون ِ محالات چشم که باز کردم دیدم دارد هستیم از دست می رود و چشم های ِ تو ... تا ته ِ دلم را لرزاند غم ُ سرزنش ِ رنگ ِ نگاهت... *** دیوانگی که شاخ و دم ندارد ! تو راهی پیش رویم بگذار کم تر جادو بکن با مخل ِ سیاه ِ چشمانت ثانیه ها را کم تر بلرزان با خنده هایت ستون های ِ بی ستون ِ دلم را ببین ! کم اورده ام ... بین ِ از اثر جنون ِ محالات ســـ ـکـــ ـ ـ وتـــــ ـ مَُقَطَعی میشوم لال! و بلند بلند میخوانم " خواستم که خواب و خیال خودم شوی رویا شوی،امید محال خودم شوی ... " سرم گیج می رود از ازدحام این همه دل! کاش کمک می کردی این دل ها را از من دور می کردی ... من راز "صبح های با طعم دارچین" و "میم مالکیت های اخر اسم هایمان" را با دنیا عوض نمیکنم ... تو این را توی ِ گوش ِ تمام ِ مردم این شهر فرو کن... من خسته ام تو کمک کن... و مث ِ همیشه کاسه ی ِ زلال ِ امَّن یُجیب ها را پشت نگاهم بریز ...
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. *** .... نوشت: وبلاگ که هیچ !خودمم از روال عادی خارج شدم! به وبلاگ خرده نگیرید ... دعام کنید ... برای جنونم ...
[ دوشنبه 92/7/1 ] [ 3:6 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |