کاتیــــــ ــا | ||
مخاطب نوشت:هر پستی الزاما مخاطب دار نیست!مخاطب این پست در رویاهاست! تمام گل ها را اب داده ام وبه صف کرده ام...خورشید را چراغانی کرده ام.ماه را خبردار کرده ام....ستاره های دنباله دار در راه هستند....چه هیاهویی،چه غوغایی....شهر دارد نفس می کشد... ثانیه ها دوباره متولد شده اند....اخر قرار است تو دوباره بخندی... تو که غمگین بودی،تو که با خنده قهر کرده بودی اینجا تمام واژه ها تب کرده بودند.من از پس هیچ کدامشان بر نمی امدم.از تو چه پنهان،تو که غریبه نیستی،بعضی هایشان مثل بغض،مثل دلتنگی،مثل یک اشک ِ یخ زده کنج گلبرگ گل،مثل بی قراری و التهاب چند باری هم تشنج کرده اند.من دلداریشان داده ام.گفتم که دلم روشن است.روزهای خاکستری تو به پایان می رسد. ت. می خندی . تلافی همه ی روزها را می کنی.و انها مدام بهانه ی لبخند ِ مثل اولین عبور شهاب در دل ِ پرستاره ی اسمان ِ تورا می گرفتند...ته دلم به ان ها حق می دادم.می دانی؟!! تو که میخندی غم جرات نمی کند تا فرسنگ ها به ثانیه های من نزدیک شود...صدای ارغوانی تو که روح لحظات را نوازش می کند دیگر دلتنگی چه معنی بیهوده ایست.... لبخند های تو هنوزم طعم قند دارد پس بخند...مثل همان اولین لبخند ِ سبز ِ تا نهایت باقی ِ پس از تولدت....توهنوزم نابی....تو هنوزم بوی ارامش می دهی...اصلا تو امده ای تا ثانیه های مرا به دوفنجان زندگی دعوت کنی....اصلا تو امده ای تا بخندی و من هربار برای لبخندت بمیرم و باز برای تجدید این سوختن زنده شوم.... این خط خطی اگرچه طعم جنون دارد ولی ان هم از امواج لبخند توست!اخر من فقط می توانستم حساب کنم که یک گرم اب 18 مول می شود!ولی تو یک نفر بودی اما از جنس بی نهایت بودی واین با ارقام من جور در نمی امد.من فقط می توانستم فضای احتمالی الکترون را اطراف هسته پیش بینی کنم و تازه چون خیلی بلد بودم می توانستم شکل ان را هم پیش بینی کنم!ولی تو *یادی* داشتی که اوربیتالش تمام پهنه ی هستی بود!واین با علم من جور در نمی امد!برای همین کتاب هایم را گذاشتم کنار تا تورا بیاموزم و با خنده های تو جان بگیرم... تو بخند.با خنده های تو زندگی شیرین است...اخم که میکنی قامت ثانیه ها خم می شود زیر فشارش....رد اندوه که در چشمانت زده می شود بی تامل صدای شکستن دل بلند می شود...واین یعنی تو باید همیشه بخندی تا من زندگی کنم.....تو بخند...باخنده های تو زندگی شیرین است...این ها همه تاوان یک * د و س ت ت د ا ر م* است....تو بخند...اصلا من بلاگردانت... تو بخند...این جمله ی اخر را داخل پرانتزی می نویسم!تو نشنیده بگیر:تو بخند...حتی اگر فاصله ها انعکاس این خنده ها هم به گوش دلم نرسانند.... نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...
اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین *** دیوانه نوشت:: .......................:( اصن یه وعضی.... ملتمس نوشت:: دعا کنید یه سفر اسمونی تو تقدیرم تا سال ایتده رقم خورده باشه...
[ شنبه 91/5/21 ] [ 4:23 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
این روزها برای لمس خاطراتت هم باید دستت را روی صفحه ی شیشه ای مانیتور بکشی ولی حتی این شیشه ی سرد بی جان هم نمی تواند جلوی شکستن بلور های اشک چشمانت را بگیرد... وقتی تلالو عکس های شش گوشه چشمانت را خیره می کند وقتی انعکاس پرچم *یاقمربنی هاشم* بر چشم هایت مسلط می شود... وقتی عکس شهیدی را میبینی که با خون خود وضوی عشق گرفته برای سفر به سوی یار و اشک ِ نور در چشمانت می نشیند این روحت است که به ملاقات عرش می رود روحت می بیند این هارا روحت لمس می کند این ها را روحت از نفس خدا جان گرفته،روحت می فهمد این هارا روحت جان میگیرد و رفع عطش می کند با این ها... روح من اینک تشنه ی یک صحنه ی پاک زنده است در این زمین، در این هیاهو،در لابه لای این ادمک ها نمی توان ارامش را پیدا کرد... روحم هوس سفر به سرش زده...نمی دانی چه نوازش می کند روح را پرچم متلاطم *یاقمربنی هاشم* در اسمان
روحت یه وقتایی هوس باران می کند...هوس میکند تو برایش روضه بخوانی و او گریه کند و باران مصنوعی بگیرد.... انگاری دلم دوبال کوچک ِ سفید در اورده....دوبال نوشکفته و زیبا... میخواهد پرواز کند...می خواهد پربکشد به فکه و طلائیه...سلام بدهد به اقتدا کنندگان نور بعد پر بکشد به سمت نجف...کنار پدر غریب....کنار پدر باید روزه ی سکوت گرفت بعد پربکشد به کربلا...دوراهی بین الحرمین واشفتگی انتخاب... می ترسد دلم...می ترسد اتش ِ شوق دیدار بال های تازه جوانه زده اش را بسوزاند....تاب می اورد؟ بعد می رود مدینه...کنار مادر....ولی مادر کجاست؟؟؟ بعد پر میکشد کنار عمه ی سادات...سربه سینه اش میگذارد و فقط نفس میکشد اخرین منزل...نزد رقیه ی 3ساله است... به رقیه می گوید:روی دو بالم یه گل ِ کوچوی خوشکل نقاشی بکش... اسمانی می شود دلت.... روحت این ها را می فهمد... باور کن! ************************* نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.
*** بغض نوشت::ندارد! بغض هایم را سپردم ارباب...پدرشان درمانمان کرد:) توضیح نوشت:: عکس کپی نیست.هنر یکی از دوستان هنرمند ِ اسمانی است:)
[ جمعه 91/5/20 ] [ 3:47 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
[ دوشنبه 91/5/16 ] [ 4:7 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
دلم جایی در رمل ها گمشده دلم جایی در بین سیم خاردار های ممنوعه گمشده زمین گیر خاک شده ام و گناهانم بال های پروازم را بسته اند ناخودآگاه من گمشده در لای خاطرات فکه ام... من نفس میکشم در هوای لحظه های فتح المبین من سرگشته ی هرلحظه بوییدن طلائیه ام... من دیوانه حضور در شلمچه ام... من...اه....چه واژه ی تکراری و خسته ای... شماهم یادی از ما می کنید درآن جنات النعیم؟ ناظرید انگاه که میخندند به اعتقاد ما؟ ناظرید انگاه که به سخره میگیرند چادر مارا؟ ناظرید وقتی که می گویند عقب افتاده ایم از عصر تکنولوژی انها؟ ما عقب افتاده ایم یا انهاباسرعت نور برمیگردندبه عصر جاهلیت؟ کمکمان کنید... دست هایمان را بگیرید بغض هایمان را حل کنید... نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.
نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...
نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:
اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین [ یکشنبه 91/5/15 ] [ 1:54 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
از بغض ها می نویسم....از بغض هایی که نمی شکنند و دلم را هر لحظه اشفته تر می کنند...ثانیه هایم سر به زانو گذارده اند و مثل طفلی گمشده و هراسان لب های خود را جمع کرده اند و منتظر تلنگری اند تا منفجر شوند..پای ثانیه هایم در مرداب دلتنگی وبی قراری فرو رفته و هر لحظه بیشتر غرق می شود.صبرم عصا به دست گرفته رو به پنجره به خورشید التماس می کند تا طلوع کند... برای دلم روضه می خوانم اما باز هم نمی تواند گریه کند...دلم حیران و سرگردان به نقطه ای نامعلوم خیره شده...شانه هایش می لرزد ولی از اشک خبری نیست!هیچ روضه ای نمی شکند این بغض را.برایش روضه ی مادرمان را خواندم،روضه ی تنهایی پدر و غربت حسن را خواندم،روضه ی ارباب بی کفن خواندم....گریه نمی کند!دیگر نمی خواهد از دور بشنود وصف اربابش را...دلم هوای جنون دارد...خدایا...می گویند دیوانه با نگاه کردن به ماه دیوانه تر می شود...دلم می خواهد به ماه تمام خودش نگاه کند...به ماه بی مثال و مشابه اش...وجان دهد همان جا.....دلم می خواهد چشم بدوزد به پرچم *یا قمر بنی هاشم* ساقی آب و ادب و گریه کندمی خواهد هاجر وار،انقدر بین دو حرم بین الحرمین سعی کند تا از نفس بی افتد...اخر تمام این نفس ها وقف ارباب شده بخدا.... دلم بغض دیوانه وارش را نگه داشته تا ارباب برای آرام کردنش دست بلند کند ...باور کنید این بغض هیچ درمانی ندارد به جر پناهنده شدن به حرم ارباب...درمان دل من لمس ِ گوشه به گوشه ی شش گوشه است...دیگر کسی برای ارام کردن ثانیه هایم پیش قدم نمی شود...می بینی ارباب؟من تنهای تنها،مضطر ِ مضطر مانده ام....نمی خواهی پناهم بخشی؟ کوله بار گناهم سرریز شده می دانم...سرافکنده ام قبول دارم...قبولم کن تا اسمانی شوم...باور کن از زمین خسته ام.این روزها زمین هم جاذبه اش را از من دریغ می دارد...می بینی بین زمین و اسمان معلقم و سرگردان؟اربابم...من از زمین و ادم هایش خسته ام.بهشت تورا میخواهم... نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ. نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید... نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است: اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین *** بغض نوشت:اربابم...زمین خورده ام...ادم های این زمین شکسته اند مرا....تو مرا می خواهی یانه؟ حیران نوشت:من هستم...من زنده ام...پس چرا برای بعضی ها مُرده ام؟!!!حق من این بود؟
[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 11:32 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |