کاتیــــــ ــا | ||
نمیدانم چشمان من بود که می لرزید یا پیراهن تو ولی لرزشش تکان داد پایه های ِ بودنمان را و حالا یک مَن ِ بی تو مانده روی دست ثانیه ها دارم فکر میکنم و این فکر کردن ها آخرش مرا به جنون می رساند فکر کردن به اینکه چقدر از غرورت متنفرم ! که اینجا ایستادنمان همه اش تقصیر همان غرور لعنتی ست ... من که گفته بودم خون دل میخورم ... ای کاش که تاثیر کند ... اما تاثیر نکرد ...
هذیون نوشت : هذیون هام رو جدی نگیرید پ.ن : کاش پای یاس ها ایستاده بودم ... [ جمعه 94/1/28 ] [ 9:3 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |