کاتیــــــ ــا | ||
گاهی ثانیه ای جنون تمام ِ یک زندگی را چنان می لرزاند که تمام ِ دلت ـــــرو به اتمامــــــ می رود و تو هرلحظه منتظری یک شب ِ بی طپش اعلامیه ای بشوی روی دیوار با تیتر ِ " مرگ ... به علت بُغضی که سکوت شد " دعا کنید تاوان جنونم به این سنگینی نباشد ... [ یکشنبه 92/6/31 ] [ 11:43 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
دلم تنگ شده برای چای دارچین هایمان دست ِ دلم شکستهــ و دیگر این دل شکسته شاید صفحه ی دیگری از زندگی را ورق بزند ... دارم جان میکنم ثانیه ها را ...
[ شنبه 92/6/30 ] [ 3:1 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
باز تاریخ تکرار می شود و تو باز پریشانی دوباره همان قصه دوباره همان تلخی دوباره همان استرس و کابوس ها ... انگار دوباره باید چلّه نشینی ام شروع شود دوباره نذر چهل شب حدیث کساء ... هنوز یادم نرفته لرزش دل ثانیه های آن روزهارا گذشت هر ثانیه انگار نزدیکی ب حکم اعدام بود ... یادآوریش هم تنم را می لرزاند چه برسد به تکرارش... و امروز دوباره داریم تکرار می شویم ... این بار هم خدا برایمان معجزه می فرستد؟ باز هم دلم را نذر میکنم باز من و چهل شب حدیث کساء ...
[ یکشنبه 92/6/24 ] [ 12:26 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
در چشم من طلوع نکردی غروب کردم یک معادله با یک مجهول ِ محال و تـــــــــــــــمـــــــــــــــــــامـــــــــــــــــــــــــــــــ ... [ شنبه 92/6/23 ] [ 11:40 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |