|
کاتیــــــ ــا 
| ||
|
هوا بغض کرده،ایستاده نبض پنجره واژه ها می شکند از وحشت سردی ِ حنجره
من اینجا فراموش می شوم از زندگی موج می زند اطرافم حس تلخ یک تشنگی
همه کائنات مسکوت هستند این روزها منم الهه ی سکوت،سرور این سوزها
گم کردم خود را،عشق را،خدا را،من گمم شده ام کلاف پیچ ِ در سرگم،من مبهمم
ریاضیات جواب گو نیست در رفع ابهام وجود تورا میخوانم هر ثانیه با ذکر *یا ودود*
من گمم وکسی نگشت به دنبالم،ای وای من پس گم ماند این کلاف سردرگم،بی نوای من...
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....
سکوت نوشت:گم شده ام در این هیاهو...
بغض نوشت:گاهی نمی دانی ازدست رفته ای یا از دست داده ای....
عذرنوشت:ببخشید این شعر بی سروته رو!ازاونجایی تمرکزم شدید اومده پایین شعربهتر ازاین از آب درنمی اومد!
[ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 10:59 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
زندگی را پیدا کردم همین جا بود کنار دستم! حالا من هستم و خدای خودم کلی سرم شلوغ است کسی را دارم که همیشه هست کسی که هرلحظه منتظر است با او حرف بزنم دیگر تنهایی ازارم نمی دهد تنهایی ام راهم شکر میکنم انقدر که به هیچ قیمتی حاضر نیستم کسی به زندگی شیشه ای ام نزدیک شود من ان طرف بلور شیشه ای نشسته ام به هیاهوی زندگی نگاه میکنم و می خندم به این مردم....چه درگیرند با خودشان! باورکن اگر از آن ها بپرسی حتی نمی دانند با خودشان هم چند چنداند!!! تنهایی نعمت است خارج از هیاهوی همه شهر و مردمانش... زتدگی همین است که من می نشینم سر سجاده وقایع روز را در ذهنم مرور میکنم و میخندم دیوانه نشده ام! خاطراتم را برای خدا تعریف میکنم... زندگی همین است که دلم پر میکشد برای شهدای گمنام...
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.... نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید... سکوت نوشت:خدایا شکرت... [ جمعه 91/3/19 ] [ 8:19 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
روزها بود ثانیه هایم بغض کرده بودند تا دیشب که اشک هاراه خودرا پیدا کردند اما هنوز چیزی روی دلم سنگینی میکرد زخم روی دلم می سوخت . . . . صبح جمعه به نیت رفتن به دعای ندبه که از خواب بیدار می شوم میبینم آنقدر دلم گرفته که یارای بیرون رفتن ازخانه را ندارم نماز صبح را که میخوانم گوشی ام را برمی دارم،پوشه ی آهنگ ها،وارد پوشه ِ ارام دل می شوم و دعای ندبه را پیدا میکنم دعای ندبه با صدای فرهمند...عجیب آرامش دارد صوت خواندنش او دعارا میخواند و من روضه اش را برای دلم می خوانم و هق هق گریه ام بلند می شود حال عجیبی دارم حال یک مضــــــــــطــــ ــ ـ ــر حال یک گمشده در یک شهری که هیچ کس زبانش را نمی فهمد دلم عجیب برای آقا تنگ شده چشم هایم را میبندم و اشک ها هنوز روانند فقط یک صحنه مقابل چشمانم است گنبد فیروزه ای جمکران آتش می زند دلم را این صحنه از دلتنگی آقا جان،صدایم را می شنوی؟ آقا امروز دلم عجیب برایت تنگ است. دلم میخواهد گوشه ی مسجد جمکرانت بنشینم وساعت ها گریه کنم.خودم باشم و خودت... آقا من خسته ام از اهل زمین... می دانم لیاقت اینکه دست روی دل ِ مضطرم بکشی را ندارم اما آقا جان فقط یک نگاه...تاعمر دارم مرا بس است... آقا جان...عزیز دل زهرا...بیا آقا جان...کاسه ی صبرمان لبریز شده زمین،همانی که وارثان آن صالحین اند،پرشده از ظلم وستم وگناه....آقا بیا... آقا جان،شرمنده ی روی تو هستم...آقا جان خیلی دیر پیدایت کردم...ولی دیگر از امروز تا ابد فقط تورا دارم وبس مهدی جان...
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.... نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید... نجوای 3:این صاحب یوم الفتح وناشر رایة الهدی نجوای 4:این الطالب بدم المقتول بکربلا
مضطر نوشت:آقا جان از امروز تنها تورا دارم وبس... خدایا شکرت که بغضم بعداین همه مدت برای آقا شکست...
[ جمعه 91/3/12 ] [ 9:42 صبح ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
اگر کمی دیر بجنبم زندگی م از دست می رود
اگر کمی دیر بجنبم ثانیه هایم تباه می شوند
اگر کمی دیر بجنبم قلبم از تپش می ایستد
اگر کمی دیر بجنبم چشم های تارم سیاه خواهند شد
اگرکمی دیر بجنبم بغض پنجره خواهد شکست
اگر کمی دیر بجنبم در روی پاشنه های انتظار خود فرو خواهد ریخت
اگر کمی دیر بجنبم....برای همیشه دیر شده است
من دارم ازدست می روم چه کسی می خواهد مرا ازاین مرداب تنهایی که هرلحظه بیشتر مرابه کام خود فرو می برد نجات دهد؟ چه کسی حاضر است کمی،فقط کمی ثانیه هایش را با ثانیه های خسته ام شریک شود؟
من از دست رفته ام چه جوابی به دل رانده شده و مانده شده ام بدهم؟
نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....
نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...
[ دوشنبه 91/3/8 ] [ 9:7 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
یادم افتاد می شود ناخواسته... می شود بی آنکه خواهی،خواسته یا ناخواسته... بشکنی یک دل،یک غرور،یک *یاد* را حتی... می توانی بشکنی یک بار وصد بار یک وجود شکسته بند را حتی... می توانی ناخواسته،بی آنکه خواهی یا بدان آگاه باشی... بایک پاسخ سرد،بایک نگاه بالاجبار... وحتی با هیچ،با خود من،با *سکوت* بشکنی این احساس یخ بسته ی روبه زوال را... من خودم بودم و یک حس قریب من خودم بودم و یک قلب غریب من خودم بودم و یک دنیای خاکستری عاریه ای... من خودم بودم و یک... گناه کردم می دانم... گناه من فراموشی یک حقیقت بود و بس حقیقت ِ تنهای محض ماندن ِ دست های دل ِ من تا به ابد... وگم بودن در غبار لحظه ها تابه ابد... حقیقت ، تثبیت ِ نام من بود به *الهه ی سکوت* فراموشم شد،گناه من همین بود...همین! که الهه ی سکوتم و محکوم به سکوتی خفقان آور... من فراموشم شد که نباید بلرزد دلم از صدای قدم های عزیزی که عطر نفس های دلش آشنا بود
دل من خطا کرد که لرزید هنگام عبور آن عزیز از ثانیه هایی خسته ودلگیر ... من خطا کردم و او ناخواسته بی آنکه بخواهد یا بداند..... باز من شکستم.... باز ضرب شدم در آهنگ مکرر شکستگی خود....
1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ....
نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید... مضطر نوشت:می دونم خیلی پراکنده نوشتم.ببخشید.به عنوان آخرین پست وبلاگم تا اطلاع ثانوی گذاشتم تا یادگاری بمونه از اینکه باخاطره ی تلخ از اینجا رفتم...
سکوت نوشت مخصوی مخاطب پست:ای فدای تو...به جای همه گل ها توبخند..باش؟:) سکوت نوشت همگانی:یادم افتاد شاید منم خیلی وقتاناخواسته دلی رو شکونده باشم...حلالم کنید
[ چهارشنبه 91/3/3 ] [ 10:3 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
درباره وبلاگ  و مَ.ن معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ... | |
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] | ||
