کاتیــــــ ــا | ||
نفس نفس میزدم تمام ِ طول ِ آشفتگی را پابرهنه هزار بار سَعی کرده ام و باز نقطه سر خط ! من این آشفتگی ها را از بَرَم حتی حالا هم در اوج آرامش باز کنج تنهایی ام دلم برای خستگی ِ بغض آلوده طی کردن ِ آشفتگی هایم تنگ می شود انگار کسی با ماه قرار دائمی ِ آشفته کردن من را بسته من با دنیای دیوانه ها زندگی کرده ام حالا چگونه به دنیای آدمک ها بازگردم و ادعا کنم که خوشحالم ؟ ولی حالا من مردانه پای بغض های زنانه ام ایستاده ام تا روزی از پا در آوردم این بغض های کج فهم ِ سمج ...
[ سه شنبه 93/11/28 ] [ 10:19 صبح ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
احمقانه است یا نه را نمی دانم ! اما دلم برای آشفته نوشت هایم تنگ است و من امروز چقدر از م.ن دور شده ام ! هنوز گاهی که چشم همه رو دور میبینم مینشینم و تمام ِ آشفته نوشت هایم را مرور میکنم و شاید این تنها وقتی باشد که تنها برای خودم میگذارم ... نمیدانم نمیدانم نمیدانم فقط میدانم دلم برای م.ن تنگ شده ....
[ شنبه 93/11/18 ] [ 9:41 صبح ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
درست از بعد از رفتنش بود که همه چیز بهم ریخت انکار دیگه بُریده باشم از تمام ِ ثانیه ها دیگر برایم توانی نمانده بود تمام جزوه های پراکنده شده را جمع کردم و کتاب ها را فرستادم بایگانی دیگر درس و مشق کافی بود باید فکر دیگری میکردم برای روح و روان ِ ترک خورده ام باید فکر دیگری میکردم ....
بغض نوشت : این روزها وقتی مزار قدم میزنم میبینم چقد از لحظه هامو از این یک سال و نیم توی این فضا سپری کردم از دست دادن 4 نفر توی یک سال و نیم ... سخت بود ... الان 16 روزه که مادربزرگ نیست ...
[ دوشنبه 93/11/6 ] [ 10:56 صبح ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |