سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاتیــــــ ــا
 
لینک دوستان

دست هایم را باز کرده

روی جدول کنار خیابان شروع میکنم به راه رفتم

از تمام قیدهای دنیا خودم را رها میکنم

بگذار بگویند دیوانه!

بگذار بگویند یاد بچگی کرده!

می خندم... یک خده ی ِ واقعی!

ناگهان تعادلم بهم می خورد

سریع نگاهم می کنی

نگاهت رنگ نگرانی گرفته

و من چقدر این نگرانی ِ ته ِ چشمان ِ قهوه ای ات را دوست دارم

وقتی که متعلق به من است

برق ِ شیطنت ِ چشمانم را روی صورتت می پاشم

یک جوری با جذبه نگاهم میکنی!

که یعنی تا کاری دست خودت ندهی دست بردار نیستی!

دوباره دست هایم را باز میکنم و از کنارت می گذرم

مدادرنگی هایم این روزها

یک رنگ جدیدی پیدا کرده اند

همه ی رنگ ها شفاف شده اند

ذوق زندگی روی آن ها نشسته

مث آن خودکار های رنگی ِ اَکلیلی

که وقتی بچه بودیم با ذوق اسممان را با ان ها می نوشتیم

و بخاطر برق زدنش چقدر ذوق می کردیم! :)

ذوق دارم...

انگار زندگی بوی زندگی گرفته!

بوی بهار می آید...

زندگی خوش آمدی...

 

زندگی بوی ِ زندگی گرفته ست!

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.

 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:

 اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین

 ***

ثانیه های خسته نوشت:

خواننده گرامی:)

این وبلاگ هیچ مخاطبی اعم از خاص و عام ندارد

خیالتان راحت!

تعداد محدودی از پست ها مخاطب دار است که معمولا در پ.ن ذکر می شود

لطفا برداشت غلط ممنوع:)

با تشکر الهه شلوغه

 

 

 


[ پنج شنبه 91/11/19 ] [ 2:18 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

نشسته ام روی نیمکت

ساکت و ارام

صدای اهنگ ِ قرار نبود برای بار هزارم از اول شروع می کند به خواندن

ومن برای بار هزارم فکر میکنم که واقعا قرار بود برسم به امروزم؟

به مردم نگاه میکنم

صدای بوق های پیاپی

رفت وامدها

چهره ها....ارایش ها!

چقدر همه عجله دارند...

من اما سرد ِ سرد نشسته ام و انگار هیچ عجله ای ندارم

انگار اصلا کاری برای انجام دادن ندارم....

کتاب ِ "تمام ناتمامی ها" را برمیدارم

نوشته:

رویای من این بار بر آب است گمانم

آتش زده به ایمان و امانم

باید بروی،حرف نگاه تو همین است

بگذار در این گوشه ی تاریک بمانم

کتاب را محکم میبندم...

شاید هم من الان درهمان گوشه ی تاریم مانده ام

نفسم را محکم بیرون میدهم

فکر میکنم یک سال ِ پیش همین روز کجا بودم

بی خیال این فکر می شوم

نگاهم را از مردم می گیرم

چمدان چشم هایم را می بندم

کیفم را بر میدارم و به راه می افتم...

کجا......نمی دانم....

سرگردانم

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.

 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:

 اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین

 


[ دوشنبه 91/11/16 ] [ 10:25 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

نمیدانم چرا واژه هایم تهی شده اند...

فقط نگاه میکنم

هیچ حرفی برای گفتن نیست

دلم می خواهد

فقط خودم وکتاب هایم باشیم

تلفن همراه را خاموش کنم

و دیگر کسی ازاین خاموشی شاکی نشود...

دیگر کسی نگرانم نشود...

من باشم و امتداد ِ نگاه ِ یک جاده ی ِ بی پایان...

گاهی نیاز دارم با خودم خلوت کنم

و با همه اتفاقات این زندگی کنار بیایم...

اصلا با خود ِ زندگی کنار بیایم...

من فراموش کرده ام خنده های بی دغدغه چه طعی دارد

فراموش کردم چه حسی داشت وقتی میخندیدم ودلم ازاد بود

این روزها ته ِ خنده هایم

روی دلم چیزی سنگینی میکند...

چرا؟

می خواهم با خودم خلوت کنم

شعر بخوانم...

کاش می شد.......

به جای همه گل ها تو بخند...


[ پنج شنبه 91/11/12 ] [ 5:1 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

دوستت دارم...

این جمله را با خجالت نه

این جمله را اهسته نه

این جمله را با تردید نه

که این جمله را با یقینی پر شور فریاد میزنم...

دوستت دارم...

بگذار به گوش تمام جهان برسد...

بگذار تمام جهان بدانند که من معشوقی دارم

که روحش به اندازه حجم تنهایی من بزرگ است

 و تمام احساسم را برایش پرپر میکنم...

ارام جانم...

آشفتگی ام را از آن بالا می بینی؟

دلتنگ لحظه های کنار تو بودنم...

من از اینکه بگویم تمام هستی ام را میدهم تا فقط یک لحظه دستم را بگیری پروا ندارم

چرا که جنس معشوق من با تمام معشوق های دنیا فرق دارد

یک لحظه دست در دست تو بودن

یعنی سفر به بهشت

یعنی لمس خوشبختی

نمی دانی... نمی دانی چقدر دلتنگ ِ تماشای غروب در کنار توام...

من چشم بدوزم به غروب

و انعکاس اشک تصویر بودنت را خیس کند

و تو ارام در گوش ِ دلم از خاطراتت بگویی

دست هایم را ببین...می لرزد...

این جا ، بین این همه تکرار...

ثانیه هایم بوی ِ گند ِ گناه میگیرند...

من این دنیای ِ پر از ارزوهای رنگارنگ ِ مجهول را نمی خواهم

من تو و دنیای تورا می خواهم

می خواهم خدا را از دریچه نگاه تو ببینم...

می خواهم یک بار هم شده بهشت را با دست های تو لمس کنم

نیروی جسمی ام روز به روز بین ِ این دویدن های دنیای ادم ها از بین می رود

بگذار چند لحظه در هوای تو به ارامش برسم

پرشان تر از همیشه ام...

دلم کودکانه بی تابی میکند...

و جز با بوئیدن ِ خاک ِ پاک ِ شهر ِ تو

ارام نمی گیرد...

دعوتم کن

بگذار کنار تو به ارامش برسم...

( تقدیم به همه شهدای ِ سرزمینم...)

دلتنگ غروب طلائیه...

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.

 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:

 اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین

***

دلتنگ نوشت:

عکس غروب طلائیه....

دیوانه نوشت:

اگر یک روز از عمرم مانده باشد

و در ان روز هر خواسته ای اجابت شود

از خدا میخواهم نیمی از روز را روی رمل های فکه گریه کنم

و نیمی از روز را به تماشای غروب طلائیه بنشینم

این یعنی عین سعادت

 


[ دوشنبه 91/11/9 ] [ 10:20 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]


خیال میکنم

شاپرک شده ام...

بال میزنم...

دور ِ حَرَمَت...

می نشینم لَب ِ حوضت

چشم می دوزم به زائرهایت...

همه یک دست دعا

همه یک دست نیاز

همه شور و همه عرفان

خسته از اهل ِ دروغ

می دوم سوی حَرَم

می نشینم روی گُنبدی طلایی

مست می گردم از بوی ِ گُلاب

و طپش های دلم باز سخن می گوید

سخن از عشق

سخن از دلتنگی و دوری

باز می گوید به ضامن ِ هر اواره ی ِ دو دنیا

که منم دلتنگ ِ گره زدن ِ بالم به مشبک های ضریح

که منم حسرت زده ِ غرق شدن در انعکاس اینه های حرمت

صدای بال های فرشته می رسد به گوش

صدای نقاره های ِ خانه ی شاه ِ دلم

شاپرک گم شده در این همه نور

اینجا همه *من* را میگذارند کنار

اینجا همه زمزمه هایش عطر ِ نرگس ِ باران خورده دارند

اینجا همه وازه طعم ِ شیرین ِ یک رویای ِ آبی رنگ دارند

ای امام ِ رئوف

تا به کی در خیال پرواز کنم دور حَرَمَت...؟

و حسادت کنم به کبوترهایی که هر روز طلوع ِ طلایی ِ حرم را تزیین میکنند...

ضمانتم را کن

که بیایم به حرم

بنشینم لب ِ حوض

آب تنی کنم در یک چشمه ی ِ نور

تا پاک شوم از هر چیزی

تا خالص بشوم برای تو

من این روزها

خیال میکنم

شاپرک شده ام...

بال میزنم...

دور ِ حَرَمَت...

می نشینم لَب ِ حوضت

چشم می دوزم به زائرهایت...

همه یک دست دعا

تسبیح دلم پاره شدست... اقا بطلب دلم را

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.

 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:

 اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین

***

شاپرک نوشت:

یا امام رئوف...شاپرکم تا به حرمت نرسد

بال هایش بسته است

شوق پرواز دارد...

بطلب اورا


[ پنج شنبه 91/11/5 ] [ 3:59 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

و مَ.ن معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ...
امکانات وب


بازدید امروز: 53
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 233456