سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاتیــــــ ــا
 
لینک دوستان

نفس هایم ناخود آگاه عمیق می شود

بوی بهار...

بوی عید...

بوی سبزه ها...

حس  ِ شکفتن ِ زندگی

اما...

یک چیزی کم است

نگاهم هر طرفی می چرخد و باز بی نتیجه!

بوی بهار بوی ِ زندگی ست اما...

من عادت کرده ام به نفس کشیدن در هوای ِ ...

باید باشی... باید همین حوالی ِ دلتنگی ِ نارنجی ِ من باشی

در همین یک قدمی

بوی عطر تو وقتی با بوی بهار در کنار هم هوای تنفس من باشد

می شود لمس ِ تمام  ِ خوشبختی

می دانی !

دیشب یک چیز عجیبی را فهمیدم !

وقتی هوایی که برای زندگیم لازم است را تجزیه کردم

جوابم برابر با اکسیژن و هیدروژن و غیره نبود...

تمام  ِ صد در صد هوای  ِ من

پر شده بود از اسم  ِ تــ ـو

بهار بی تو عین ِ پاییز ست

بیا...

از حوالی ِ دلتنگی های ِ نارنجی من دور نشو...

نباشی بهارم خراب می شود...

قبل از این که بهار برسد و نبودنت را به رخم بکشد

بعد هم بغض کند و جایش را دوباره به پاییز بدهد

"بیــــــ ـا" یگانه نازنین...

قبل از رسیدن بهار

بیا و بهار را شرمنده کن

دلم را سربلند کن

دلتنگی های ِ نارنجی ام دارد از حد مجاز می گذرد!

اینجا... "مــن" ... بی "تـــ ـو"..."بـهـــــ ـار" نمیگیرم

تمام  ِ ثانیه ها به تو ختم می شود

حتی بهار!

من سفره ی هــ ـفتــــ ـســـ ـیــــ ـنـــــ را میچینم

آینه را هم میگذارم...

تو " قــ ـرآنــــــ " را بیاور

تو که " قــ ـرآنــــ " را بیاوری

تا ابد دلم روشن است و گرم

چه سالی بشود امسال

"مـــنـــــ" و "ــتـــــــو" و "ــبــهــــــار"

 

من و تو و بهار...

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.

 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:

 اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین

***

عشق نوشت:

15 فروردین عازم مشهدالرضا هستم

دعاگوی همه دوستان

خدایا شکرت...

 

 

 

 

 

 


[ دوشنبه 91/12/28 ] [ 12:25 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

دست خودم نیست

گاهی تمام  ِ حسادت های دنیا جمع می شود در دل ِ من

و من به اندازه ی ِ تمام  ِ دوست داشتنت پُر می شوم از حس ِ مالکیت

حتی از "میم های مالکیت ِ" آخر اسم هایمان هم

برای آرام کردنم کاری بر نمی آید

می خواهم "تمام  ِ" صدایت و خنده ات برای من باشد

و می دانم که نمی شود!

پس آشفته می شوم!

و تو را هم آشفته می کنم!

دست خودم نیست...

وقتی می دانی عاشق ِ میوه ی ممنوعه ای شده ای که

نامش روی دلت حک شده اما سهم دلت نیست

گاهی!نه!خیلی بیشتر از گاهی این آشفتگی ها پیش می آید...

و هیچ کاری از دستت بر نمی آید

جز اینکه بُغض کنی و زانوهایت را در تنهایی ِ سکوت ِ شب هایت در آغوش بگیری

و بگذاری اشک هایت کمی تَر کند طعم شب هایت را

شب ها را دوست دارم

کسی نیست تا خلوت من و یادت را بهم بریزد

من می مانم و اسم  ِ تو

وگاهی یک لبخند پُراز آرامش

و گاهی یک بغض تلخ

مهمان ما هستند

خلاصه که تو نیستی و من و اسمت عالمی داریم با هم!

و این حسادت ها که گاهی سربه فلک میگذارند

باور کن دست خودم نیست

دیوانگی که شاخ و دم ندارد:(

حس مالکیت است عزیز  ِ جان...

ح مث ِ حسادت...

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.

 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:

 اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین

***

عشق نوشت:

15 فروردین عازم مشهدالرضا هستم

دعاگوی همه دوستان

خدایا شکرت...

شب نوشت:

نوای وب رو دوست دارم...صدای شب رو دوست دارم...

 

 

 


[ یکشنبه 91/12/27 ] [ 11:10 صبح ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

گذشتند همه ی ثانیه ها

وباز رسیده بوی بهار و سرآغاز یک شروع با طعم بهارنارنج

به رقص ماه در آب چشم می دوزم

لبخندی پر از حس ِ شیرین ِ آرامش مهمان خلوت من و ماه است...

تمام صحنه های ِ این دوازده ماه از جلوی چشمانم می گذرد

تمام گریه ها...خنده ها...دعاها...خلوت ها...عاشقانه ها...حسرت ها...

هرچه بود گذشت و خطی شد از خاطره ها روی دفتر دل

سالی که متفاوت تر از هرسال بود

تفاوتش را ازهمان اول می دانستم

از شروع متفاوتم!

سالی که شروعش در کنار شهدای گمنام باشد نمی تواند هم بد باشد...

لحظه ی تحویل سال

با چشم های بسته و خیس از اشک

من بودم و 5شهید گمنام...

هفته بعد از آن راهی دیار نور بودم و عشق

مسافر کربلای ایران...

سالی که با شهدا شروع شود

مگر می شود بد تمام شود...

و من با تمام خاطرات و اتفاقات بد

شیرین ترین سال زندگی ام را پشت سر گذاشتم

سالی که بوی خدا می داد

و طعم بهشت

دلم برای تک تک ثانیه های که گذشت تنگ می شود

باید بعد ها

با احترام تمام

خاطراتی که برای لمسشان باید وضو گرفت

را مرور کنم

تا نکند گذر زمان گرد و غبار فراموشی بپاشد رویشان

هدیه ی خدا را باید تا ابد در دلم

کنج ِ دنج ِ تنهایی ام

نگهدارم برای ثانیه هایی که می خواهم لمس کنم ارامش را

زندگی ام را

گذر یک سال پُر از ارامش را

مدیون شروع متفاوتش هستم

تا ابد مدیون شهدا هستم

برای سالی که گذشت

مدیون شهدام...

نجوای 1: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ.

 نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:

 اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین

***

عشق نوشت:

15 فروردین عازم مشهدالرضا هستم

دعاگوی همه دوستان

خدایا شکرت...

السلام علیک حضرت عشق...

شکر نوشت:

سال 91 با اینکه روزهای بد هم کم نداشت

ولی یه ارامش خاص داشت...

خدایا شکرت...:)

 


[ شنبه 91/12/26 ] [ 2:42 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

همه چیز کامل است برای یک صبحانه ی ِ شاعرانه

و نوشیدن یک فنجان عشق

با طعم دارچین!

بخار  ِ لیوان بدجور اشتها را تحریک میکند...

هوا شاید کمی مه آلود است

دارم به این فکر میکنم که از کجا طعم صبح هایمان دارچینی شد!

درگیر فکر های خودم هستم که نگاهش غافلگیرم می کند

دست هایم هنوز دور لیوانی با چای دارچینی گره خورده

و با تمام وجود از گرمای لیوان جان میگیرم

یک لبخند ناخانده مهمان لب هایم شده

نگاهش میکنم

چشم هایش را ریز کرده تا مثلا نگاهم را بخواند!

ولی میدانم که نمی تواند!

اخر فکر شروع راز  ِ تلفیق طعم صبح هایمان با چای دارچینی

فقط ذهن من را می تواند به خودش مشغول کند!

یک نفس عمیق می کشد

و بوی دارچین را با ولع استشمام می کند

و می گوید صبح که با یک صبحانه ی ِ شاعرانه

و یک گلدان گل ِ تازه ِ چیده شده از باغچه ی حیاط

و یک چای دارچینی

شروع شود

بوی زندگی می دهد...

بوی  ِ "تــــــ ـو" میدهد تک تک ثانیه هایش

و من فکر میکنم

تا آخر عمر هیچگاه طعم صبح های ِ دارچینی را از یاد نخواهم برد

تو توانایی این را داری که به همه چیز رنگ ِ عشق بدهی

تو آنقدر مهربان از کنار همه چیز عبور میکنی

که حتی گل های باغچه هم به یک ثانیه نوشیدن ِ شربت ِ مهر دعوتت می کنند

و من این بار نه تنها حسادت نمی کنم!

بلکه دلم پُر می شود از غرور داشتنت

و نفس هایم "م" مالکیتی را که تنها من حق دارم اخر اسمت بگذارم را

محکم تر از همیشه ادا میکنند

این راز فقط بین من و توست!

تا ابد از من یادگاری نگهش دار!

راز صبح با طعم دارچین را می گویم....

راز صبح های دارچینی رازی ست بین من و تو....

نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:

 اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین

***

تاکید نوشت:

یادت نرود!

تنها من حق دارم نامت را با یک ضمیر مالکیت در اخرش صدا بزنم!

 

 


[ چهارشنبه 91/12/23 ] [ 11:2 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]

قوانین ِ دلم را به هم زده ای!

می آیم تا اعتراض کنم

فریاد بزنم

گلایه کنم

هزار بار جملات را در ذهنم ردیف میگیرم

هزار بار ژست های مختلف و اخم های غلیظ را تمرین میکنم

اما...

فکر کرده ای همه این ها دوام دارد؟!

به اسمان سیاه ِ براق ِ چشم های خمارت که نگاه می کنم

طپش های قلبم بی اغراق بالا می رود

وقتی نامم را با آن ضمیر مالکیت اخرش صدا می زنی...

دست هایم بی پروا سست می شود

و توان ِ کلام از تنم پَر می کشد

و واژه ها همه تکرار  ِ نام  ِ مقدس ِ تو می شوند و بس

میوه ی ممنوعه دلم...

سستم می کند لحن ِ جادویی ِ صدایت...

هزاران چراغ در دلم روشن می کنند وقتی نامم را با ضمیر مالکیت صدا می زنی

و همه قندهای دنیاست که در دلم آب می شود...

دوری...اما نزدیک!

به نظر  ِ دل ِ مث ِ آینه ی ِ تو

دل ِ من تاب می آورد این تناقض ِ مرگ آور را؟

دوری... اما نزدیک...

میوه ی ممنوعه ی ِ دل ِ آشفته ای شدی

که فقط صدای تو پاسخ بی قراری هایش است...

ولی اخر یک روز دلم می چیند این میوه ی ممنوعه را

و همان شب

ستاره ای می شود و محو می شود در دل آسمان...

نه...نه....نه...

نمی تواند دلم صدایت را با کسی شریک شود...

و حتی بدتر...

صدایت را ببخشد به...

و خودش را دریغ کند از این ارامبخشی که هنوز توسط هیچ دانشمندی کشف نشده

من باید تا ابد  ِ باقی

با لالایی ِ صدای تو به خواب بروم

و هر روز صبح

یه فنجان غزل به تو تعارف کنم

با طعم  ِ جنون ِ چشم هایت...

پرت و پلا می گویم نازنین یگانه می دانم!

این خط خطی ام از همان حال ِ کلافه ی ِ بغض دار  ِ نارنجی متولد شده است

همان وقت هایی که باز صدایت

با صدا زدن نامم را همان ضمیر مالکیت

سستم می کند...

 

میوه ی ممنوعه دلم...

نجوای2 : توی لحظات آسمونی دل شکستگی تون دعام کنید...

نجوای 3:دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:

 اَلسَّلامُ عَلَی الحُـــسَــین،وعَلی عَلی ابن الحــُـسَــین،وعَلی اَولادِ الحُــسَـین،وعَلی اَصحابِ الحُـــســَین

***

سست نوشت:

اِلهَم...

آن ضمیر مالکیتی که می گذاری آخر اسمم...

طوفان می کند...

مضطر نوشت:

امسال نه شهدا دعوتم کردن و نه هنوز حضرت عشق دعوتنامم رو امضا کردن.....

می فهمین حالم رو... نه؟

پرت نوشت:

میدونم نوشته هام انسجام خودشون رو از دست دادن...

پرت نوشت هستن...به دل نگیرین!



 


[ دوشنبه 91/12/21 ] [ 11:47 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

و مَ.ن معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ...
امکانات وب


بازدید امروز: 122
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 236634