• وبلاگ : کاتيــــــ ــا
  • يادداشت : داستان زندگي خواهرم
  • نظرات : 2 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    سلام به نظرم اول شما بايد بپذيريد که خانواده اون دختر نيستين و به پدر و مادر اون دختر حق بدين البته با يه روش اصولي قطعا با اين اوصاف اونا هم برخورد خوبي با ماجرا ندارن من هم يه خواهر اينجوري دارم اگرچه اين قضيه مال سالها پيشتره و تقريبا يه سال پيش ما بود ولي اين احسلس خواهري بعد از 18 سال هنوز هست
    پاسخ

    سلام.ما پذيرفتيم ك بچه ي ما نيست و مادرم از يك سالگي بچه مدام به پدرش ميگفت كه هروقتي اون رو ببرن پيش خودشون تا بچه به اوناهم عادت كنه ولي.....................


    وااي چه ماجراي جالبي......

    ه معجزاتي..و شما هم چ خوب بچه ي ديگري رو بزرگ کردين و چه ثوابي.....

    بنظر من اون پدر و مادر بايد با مشاور صحبت کنن براي رفتاراشون....

    اين وسط بچه داره اذيت ميشه....از يه طرف به شماها عادت داره و ازطرف ديگه خب بچه ي اوناس.....

    خدا خودش کمک کنه..مثل هميشه....

    پاسخ

    هعـــــــــــــــــــي سحري....من كه دارم ديوونه ميشم اين وسط:(
    سلام
    بسيار دلسوز و ناراحت کننده بود:(
    همون طور که فرموديد عذر خواستن آنها کار را بدتر مي کند.
    بايد با واقعيت کنار آمد و گرچه تلخ باشد و اين را به مادر بزرگوارتان گوشزد کنيد.
    بهترين يار و ياور مادرتان شما و يا خواهرتان مي باشد پس بسيار ميتوانيد او را کمک کنيد.
    و اما در مورد آن کودک
    اگر ميشود بايد کاري کرد و زمينه اي فراهم کرد که آنها روش تربيت و تعامل با کودک را ياد بگيرند.
    راهش بسته به شرايط و احوال آن خانواده دارد.
    بزرگتر و ريش سفيدي. مشاوره اي. اقدام خانواده شما و ....
    ان شاء الله که اين مشکل برطرف شود.
    موفق باشيد.
    پاسخ

    سلام...چيزي كه كار رو خيلي سخت كرده اختلاف رفتاري دوتا خانواده در برخورد با بچه هستش.فاطمه خونه ي ما از گل پايين تر نمي شنوه و وقتي ميره اونجا...........................................

    سلام.....

    شرايط زندگي شما بسيار سخت و غير قابل تصوره....

    شايد را ه کاراي هيچ کدوم از ماها نتونه کمک شاياني به شما بکنه...چون نميتونيم شرايط زندگي شما رو درک کنيم...

    اما اگر من بودم از اون بچه و خانواده اش هرچه سريعتر دور ميشدم...

    دور شدن من باعث ميشه يه چند وقتي ناراحت باشم اما اين ناراحتي به ادامه ي عذاب روحي مي ارزه...

    شما صاحب خونه ايد و مختار....

    پاسخ

    سلام...بله ما صاحبخونه ايم ومختار ولي ايا انصافه بچه اي كه تااين حد به ماوابسته هستش رو ناگهاني ازخودمون دور كنيم؟چي سر بچه مياد؟اين وسط مهم تر ازما وخانواده بچه،خود بچه هست

    سلام.متاسفم.کاش داستان واقعي نبود...

    کاش مادرتون از اول فاطمه رو وابسته نميکرد...

    شرايط سختيه.ولي... شايد يه مسافرت دسته جمعي،شما و مادرتون وفاطمه و زهرا و اميرحسين و...بتونه يه کمکي کنه.

    براتون دعا ميکنم...

    پاسخ

    سلام...متاسفانه تماما واقعيه وتازه من كليت داستان رو گفتم.ما هميشه باهميم ولي متاسفانه فاطمه چون از وقتي حرف زدن ياد گرفته ماروبه عنوان خانوادش ديده نمي تونه اونا رو قبول كنه.تازه اختلاف اخلاق دوتا خانواده همبيشتر باعث شده كه فاطمه به سمت ما جذب بشه....ممنون از دعاي خيرتون
    سلام..نميدونم چي بگم..از طرفي اونا پدر و مادرشن..حق دارن بچه شونو داشته باشن..از طرفي مامان شما وابسته شده به لحاظ عاطفي..تا حالا حتي يه بارم نخواسته بودن ببرنش؟؟
    پاسخ

    سلام.تا يك سال ونيم شدنش بچه كه مادرش اصلا نمي تونست بچه هارو نگه داره ولي بازهم ما مرتب به فاطمه ميگفتيم كهبايد اونا رو مامان وبابا صدابزنه.اخه اوايل اونارو به اسم صدا ميزد.مادرم هميشه بهشون ميكگفت بچه رو ببرين پيش شماهم باشه تا بعد اذيت نشه ولي گوش ندادن وحالا...........الانشم نمي تونن نگهش دارن.به 24ساعت نكشيده بچه انقدر گريه ميكنه ميارنش پيش ما
    ...واقعا نظري ندارم
    هر 3 طرف حق داريد
    پاسخ

    خودم هم حرفي واسه گفتن ندارم................:(


    سلام خواهر بزرگوار!

    اولا كه اشتباه كردين بچه رو پذيرفتين! شما كه نسبتي با اين خانواده ندارين! دارين؟!

    دوما بايد اين خانواده رو به مشاور ارجاع بدين! هيچ وقت حرفتون رو نخواهند پذيرفت.... بچشونه!

    سوم اينكه بايد تدريجي بچه رو از خودتون جدا كنين.اگه دفعي باشه بچه به شدت افسرده خواهد شد ....

    فعلا اين ها به نظرم مي رسه

    اميدوارم به خوبي اين مشكل ختم به خير بشه

    التماس دعا

    پاسخ

    سلام بزرگوار.در پذيرفتن بچه بايد بگم كه كاملا اتفاقي وبدون خواست ما پيش اومد و باتوجه به شرايطي كه براي خانوادش پيش اومد كاملا در شرايط ناگهاني مجبور شديم بچه رو نگه داريم.اخه رابطه ما و مستاجرمون خيلي باهم نزديكه و باتوجه به اينكه خانواده خانومه اينجا نيست او هميشه خونه ما بود وتواين شرايط سخت هيچ كس نبود تااز بچه نگهداري كنه.ولي بهرحال اتفاقي بود كه افتاد و حالا....بله حرفاتون منطقيه ولي متاسفانه خانوادش حرف هيچ مشاوري رو قبول ندارن واين وسط ابجيم و مادرم خيلي دارن اذيت ميشن:( ممنون كه مطلب رو كامل خوندين
     <      1   2