روزي که همه ي گنجشک ها بغض مي کنند
و شقايق هاي منتظر لب جاده پرپر مي شوند
نبض اين پنجره مي ايستد
دريک صبح تاريکتر از شب يلدا
من بايد تشييع کنم قلب پنجره ي شکسته را
بايد تشييع کنم تمام خاطرات را
تمام روزها را...
تمام ثانيه هاي خسته را