سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاتیــــــ ــا
 
لینک دوستان

من

دست هایم

بوی حسرت گرفته

بس که در قرنی که هر محالی شدنی شد

محال محض ماند آرزوهایم...

من

پشت لبخندی که هرگز تعبیر نشد جان دادم

و پشت ثانیه هایی که به جای صَرف ِعین شین قاف

صَرفِ بغض های شکسته کردند

دفن شدم

و یک "او"

هیچ وقت

 "تو"

نشد برای داستان ِ پُر از بغض ِ من

و هیچ "تو"یی

با "من"

جمع نشد

و همین " ما "

شد محال ترین  ِ محال ِ قصه ی ِ ما

تو

نبودی و من غریب ِ قصه ی ِ پُرغصه ی خودم شدم

و درد

حاشا کردن ِ این همه غربت بود ...

 

بغض نوشت: بعد از مدت ها ... غریبه در قصه خودم ... باز دست به قلم بردم

 


[ یکشنبه 94/9/1 ] [ 8:59 عصر ] [ الهـه سـکــوت ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

و مَ.ن معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ...
امکانات وب


بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 234055